پارت 37 رمان عشق ابدی***رسیدیم خونه و بعد از عوض کردن لبا
پارت 37 رمان عشق ابدی***رسیدیم خونه و بعد از عوض کردن لباسامون روی تخت دراز کشیدیم و مشغول صحبت شدیم.تا ساعت 1 شب حرف زدیم و خندیدیم.چقدر همه چیزخوب بود.خداروشکر که خوشبخت بودیم.بعد از کلی حرف زدن بالاخره خوابیدیم و صبح با صدای ساعت رومیزی بیدار شدیم.ساعت 8 بود و یک ساعت دیگه باید سالن تمرین میبودیم.چون تابستون سال بعد 2 تورنمنت حساس و مهم داشتیم و سرمربی از بچه ها خواسته بودکه از الان تمرینات رو شروع کنن تا برای سال بعد حسابی آماده باشن.سعید رو بیدار کردم و بعد از خوردن صبحانه اماده شدیم و راه افتادیم به سمت سالن تمرین.خداروشکر به موقع رسیدیم.پیاده شدیم و رفتیم داخل.بچه ها هم تازه رسیده بودن .وارد سالن که شدیم یهو فرهاد گفت _اوووو به افتخار کاپیتان و آنالیزور بزن دست قشنگه رو.همه دست زدن و باخنده باهاشون سلام و احوالپرسی کردیم .بعدشم بچه ها رفتن توی رختکن تا آماده بشن.منم میخواستم برم توی رختکن که یهو محمد جلوم وایستاد و گفت _استغفرالله خواهر اینجا برادران در حال تعویض لباس هستن صلاح نیست شما تشریف بیارین داخل._خخ چشم برادر ببخشید حواسم نبود.رفتم یه رختکن دیگه و مشغول لباس پوشیدن شدم.یه سوییشرت و شلوار خاکستری که روش مارک طلایی داشت پوشیدم و کتونی های سفید و طلایی رو هم پام کردم .چون بقیه ی کادر فنی بودن باید حجاب میداشتم پس کلاه سوییشرت و انداختم روی سرم و رفتم بیرون.بچه ها هم اومدن بیرون ولی فرهاد وایستاده بود جلوی آینه ی رختکن و داشت موهاشو درست میکرد._فرهااااد؟آهای فرهاااد؟بیا دیگه زود باش._ای بابا باشه دیگه اقای اکبری یه دقیقه وایستین الان میام._زود باااش دیر شد.فرهاد اصن توجهی نمیکرد و داشت کارشو میکرد که یهو اقای اکبری گفت _فرهاد؟مگه من با تو نیستم؟تا سه میشمارم اگر اومدی که هیچ وگرنه دیگه از توی تیم حذفی .فرهاد در حالی که زیرلب غرغر میکرد اومد بیرون و گفت _اخه اقای اکبری دارم موهامو درست میکنم خب._بیخود هر روز تو همین بساط رو داری._اخه موهام خراب میشه تروخدااا بزارین برم زود درست کنم و بیام.اقای اکبری خندید و گفت _از دست تو.برو ولی زود بیا._چشممم مربی چشممم.همه بهش می خندیدیم. که اقای اکبری یه سوت زد و گفت_خب بچه ها همه جمع بشین میخوایم گرم کنیم.تا موقع فرهاد میاد.همه جمع شدن و مشغول گرم کردن و انجام دادن حرکات شدن که فرهاد هم اومد و مشغول شد.منم روی صندلی نشسته بودم و با لب تاب مشغول آنالیز و تجزیه و تحلیل بودم.اقای اکبری با صدای بلند گفت _خب حالا شروع کنین به دویدن ._ای بابا اقای اکبری بی خیال باو پدرمون در اومد خب._تنبلی نکن علی ._بابا تنبلی چیه داریم میمیریم به قرآن . یهو فرهاد در حالی که نفس نفس میزد گفت _اخه این انصافه؟اخه چرا ما باید مورد ستم قرار بگیریم .اخه آنالیزور تو یه چیزی بگو.خندیدم و اروم در گوش اقای اکبری گفتم _ اجازه بدین یه ذره استراحت کنن لطفا.بعدش من قول میدم که خوب تمرین کنن._آقای اکبری خیلی مهربون بود.لبخند زد و آروم در گوشم گفت _عیبی نداره استراحت کنن ولی جواب کولاکوویچ رو خودت بده دختر._چشممم.رفتم سمت کولاکوویچ و باهاش صحبت کردم.از اونجایی که اونم خیلی فهمیده و مهربون بود قبول کرد.رفتم جلوی بچه ها وایستادم و گفتم_5 دقیقه استراحت کنین ._ایولللل لیلی دمت گرم._خواهش سید جووون._ الحق که خانوم خودمی ._ قربون شما کاپی جووون.عههههه لیلی هم مثل من شده .میگه سید جووون و کاپی جوووون.فدایی داری رفیق.ایول ..محمد زد پس کله ی فرهاد وگفت _تو حرف نزن .چه تشویقی هم میکنه حالا. با خنده گفتم_راست میگه سید خیلی حال میده ._عهههه نه بابا پس حال میده.من و فرهاد با هم گفتیم _اره خیلییی .یهو محمد رو کرد به سعید و گفت _موافقی این دو تارو ادب کنیم .سعید چشمک زد و دوتایی افتادن به جون من و فرهاد.با سوییشرت مارو میزدن.اقای کولاکوویچ و بقیه ی کادر فنی میخندیدن و بچه ها منو و فرهاد رو تشویق میکردن.یهو فرهاد درگوشم یه چیز گفت و منم قبول کردم.دوتا شیشه ی آب معدنی برداشتیم و می پاشیدیم به محمد و سعید ._خخ اخ جوون خیس شدین._من توروخفه میکنم فرهاد._عهه سید مودب باش.یهو محمد اومد جلو و یقه فرهاد رو گرفت و گفت _اگه با ادب نباشم چی میشه مثلا؟_هیچی عزیزم.هیچی خوشگلم.اصن تو عشق منی.هیچی نمیشه .تو فقط آروم باش سید جوونم.اروم باش.به محمد و فرهاد میخندیدیم و چند دقیقه بعد بچه ها دوباره مشغول تمرین شدن و منم با اقای کولاکوویچ حرف میزدم و براش تحلیل هایی که داشتم رو توضیح میدادم.تا ساعت 2 تمرین کردن و مشغول بودیم.بعد از تمرین همگی از سالن رفتیم بیرون که سعید گفت _بچه ها عصر ساعت 6 بیاین کافه رستوران من._جووون چه خبره کاپی؟._ آخ از دست تو فرهااد.بیاین حالا بهتون میگم.همه قبول کردن و خدافظی کردیم و قرارشد عصر همدیگه رو ببینیم.سوار ماش
۱۷.۵k
۲۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.