🔹 او را ... (۳۵)
🔹 #او_را ... (۳۵)
عرشیا واقعا سورپرایزم کرده بود !
تا چنددقیقه فکرم مشغول بود !
حتی حواسم از مهمونی فردا شب پرت شده بود
رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز... 🚦
همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم ، چشمم افتاد به همون دختر گل فروش !
سریع شیشه رو دادم پایین !
- دختر !
دختر خانوم !
بیا اینجا !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-سی-و-پنجم/
عرشیا واقعا سورپرایزم کرده بود !
تا چنددقیقه فکرم مشغول بود !
حتی حواسم از مهمونی فردا شب پرت شده بود
رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز... 🚦
همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم ، چشمم افتاد به همون دختر گل فروش !
سریع شیشه رو دادم پایین !
- دختر !
دختر خانوم !
بیا اینجا !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-سی-و-پنجم/
۱.۳k
۱۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.