🔹 او را ... (۵۳)
🔹 #او_را ... (۵۳)
افتادم رو زمین
و دیگه هیچی نفهمیدم ــــــــــــ
نیم ساعت بعد ،
صداهای مبهمی میشنیدم ...
نمیفهمیدم چی به چیه !
جون باز کردن چشمامو نداشتم
تمام بدنم سِر شده بود !
دوباره بیهوش شدم ...
احساس کردم زخمم داره میسوزه ...
به زور لای چشمامو باز کردم
داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم
که درد شدیدی احساس کردم 😣
شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن باعث شد چشمامو باز کنم !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-پنجاه-و-سوم/
افتادم رو زمین
و دیگه هیچی نفهمیدم ــــــــــــ
نیم ساعت بعد ،
صداهای مبهمی میشنیدم ...
نمیفهمیدم چی به چیه !
جون باز کردن چشمامو نداشتم
تمام بدنم سِر شده بود !
دوباره بیهوش شدم ...
احساس کردم زخمم داره میسوزه ...
به زور لای چشمامو باز کردم
داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم
که درد شدیدی احساس کردم 😣
شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن باعث شد چشمامو باز کنم !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-پنجاه-و-سوم/
۱.۸k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.