خاطره ای از محمدرضا شجریان
خاطرهای از #محمدرضا_شجریان
پیرنیا سرش را از روی کاغذها بلند کرد و گفت: این را چهکسی خوانده بود؟
گفتند: از شهرستان آمده، از مشهد.
پیرنیا گفت: برگ سبز 216 باشد. من همین را پخش می کنم. اسمت چیست جوان؟
- محمدرضا.
- اهل مشهدی؟
- آری.
- باید منتقلت کنم تهران. باید تهران باشی. حیف است.
جوان گفت: استاد اگر خواستید صدای من را پخش کنید، بگویید سیاوش است. سیاوش بیدکانی.
پیرنیا گفت: میدانی بیدکانی یعنی چه؟
جوان گفت گوشهای در دشتی است.
پیرنیا گفت: آفرین، پس بلدی.
حالا بگو چرا بگویم سیاوش بیدکانی؟
جوان گفت: پدر حساس هستند. مذهبی هستند. شدیداً تعصب دارند. اصلاً در خانه نه رادیو داریم نه تلویزیون. ایشان حتی نمیداند که من بلدم آواز بخوانم. بفهمند بد میشود.
پیرنیا گفت: خیالت راحت.
نوشت: برگ سبز 216 . سیاوش بیدکانی.
آذر 1345
@gandoom_h 🌾
پیرنیا سرش را از روی کاغذها بلند کرد و گفت: این را چهکسی خوانده بود؟
گفتند: از شهرستان آمده، از مشهد.
پیرنیا گفت: برگ سبز 216 باشد. من همین را پخش می کنم. اسمت چیست جوان؟
- محمدرضا.
- اهل مشهدی؟
- آری.
- باید منتقلت کنم تهران. باید تهران باشی. حیف است.
جوان گفت: استاد اگر خواستید صدای من را پخش کنید، بگویید سیاوش است. سیاوش بیدکانی.
پیرنیا گفت: میدانی بیدکانی یعنی چه؟
جوان گفت گوشهای در دشتی است.
پیرنیا گفت: آفرین، پس بلدی.
حالا بگو چرا بگویم سیاوش بیدکانی؟
جوان گفت: پدر حساس هستند. مذهبی هستند. شدیداً تعصب دارند. اصلاً در خانه نه رادیو داریم نه تلویزیون. ایشان حتی نمیداند که من بلدم آواز بخوانم. بفهمند بد میشود.
پیرنیا گفت: خیالت راحت.
نوشت: برگ سبز 216 . سیاوش بیدکانی.
آذر 1345
@gandoom_h 🌾
۱.۴k
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.