🔹 او را ... (۶۳)
🔹 #او_را ... (۶۳)
بازم هوا رو به سردی میرفت.
در حالیکه میلرزیدم ، دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم !
حالت چهره ی اون یه جوری شده بود !
فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم 😓
محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد
- سلام آقای کریمی !
پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد !
- سلام حاج آقا ...!!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-شصت-و-سوم/
بازم هوا رو به سردی میرفت.
در حالیکه میلرزیدم ، دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم !
حالت چهره ی اون یه جوری شده بود !
فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم 😓
محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد
- سلام آقای کریمی !
پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد !
- سلام حاج آقا ...!!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-شصت-و-سوم/
۶۵۱
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.