بیست و نهم
#بیست و نهم
با یه لبخند جوابم و داد و کنارم نشست.. دستشو حلقه کرد دورم و سرم و گذاشت رو شونش..
وجودش برام آرامش محض بود..کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد..
با صدای ظریفش زیره گوشم بیدار شدم_ آرشیدا پاشو بریم پایین مامانم اینا اومدن پاشو دختر
بلند شدم و با یه لبخند گفتم:
-میخوای برو منم میام حاضر بشم
-لباسات خوبه بریم با هم
-موهامو ببین؟ حداقل ببافمشون
بلند شد همینجور که میرفت سمت اتاقم
-االن کش میارم ببافم برات
آروم داشت موهام و شونه میکرد و برام حرف میزد
_ میدونی آرشیدا من خیلی دوستت دارم.. نمیدونم چطوری شد که تو یهو تو زندگیم پیدا شدی و انقدر پررنگ.
بیا یه قولی بهم بدیم
با کنجکاوی پرسیدم _ چه قولی؟
موهام رو بافت و با کش بستش برگشتم سمتش ..
زل زد تو نگاهم _ تو حاضری تا آخرش با من باشی؟
با تعجب پرسیدم _ آخره چی؟؟
- تا آخره زندگیمون.. آرشیدا من حسی که با تو دارم و با هیچکس نداشتم.. میخوام تا همیشه مال من باشی..
لبام و آروم گذاشتم رو لباش.. یه بوسه ی آروم و پر از عشق به دور از شهوت ..
قلبم پر از آرامش شد.. از هم جدا شدیم .. نگاهش کردم .. پلک زد.. یه قطره اشک رو گونش چکید..
اخم کردم نمیتونسم گریه اش و ببینم..
لبم و کشیدم روگونه اش و قطره اشک و با بوسه ام پاک کردم..
_ مهتاب عزیزم من همیشه هستم..
با لحن مظلومی پرسید _ ازدواج نمیکنی یعنی؟
_ مگه قرار نشد تا اخر با هم باشیم؟ پس دیگه ازدواجم میپره دیگه
خندید.. از خنده ی قشنگش منم لبخند زدم..
اون شب پیش خاله و عمو خیلی خوش گذشت
با یه لبخند جوابم و داد و کنارم نشست.. دستشو حلقه کرد دورم و سرم و گذاشت رو شونش..
وجودش برام آرامش محض بود..کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد..
با صدای ظریفش زیره گوشم بیدار شدم_ آرشیدا پاشو بریم پایین مامانم اینا اومدن پاشو دختر
بلند شدم و با یه لبخند گفتم:
-میخوای برو منم میام حاضر بشم
-لباسات خوبه بریم با هم
-موهامو ببین؟ حداقل ببافمشون
بلند شد همینجور که میرفت سمت اتاقم
-االن کش میارم ببافم برات
آروم داشت موهام و شونه میکرد و برام حرف میزد
_ میدونی آرشیدا من خیلی دوستت دارم.. نمیدونم چطوری شد که تو یهو تو زندگیم پیدا شدی و انقدر پررنگ.
بیا یه قولی بهم بدیم
با کنجکاوی پرسیدم _ چه قولی؟
موهام رو بافت و با کش بستش برگشتم سمتش ..
زل زد تو نگاهم _ تو حاضری تا آخرش با من باشی؟
با تعجب پرسیدم _ آخره چی؟؟
- تا آخره زندگیمون.. آرشیدا من حسی که با تو دارم و با هیچکس نداشتم.. میخوام تا همیشه مال من باشی..
لبام و آروم گذاشتم رو لباش.. یه بوسه ی آروم و پر از عشق به دور از شهوت ..
قلبم پر از آرامش شد.. از هم جدا شدیم .. نگاهش کردم .. پلک زد.. یه قطره اشک رو گونش چکید..
اخم کردم نمیتونسم گریه اش و ببینم..
لبم و کشیدم روگونه اش و قطره اشک و با بوسه ام پاک کردم..
_ مهتاب عزیزم من همیشه هستم..
با لحن مظلومی پرسید _ ازدواج نمیکنی یعنی؟
_ مگه قرار نشد تا اخر با هم باشیم؟ پس دیگه ازدواجم میپره دیگه
خندید.. از خنده ی قشنگش منم لبخند زدم..
اون شب پیش خاله و عمو خیلی خوش گذشت
۳.۲k
۲۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.