اندکی تاُمل:بعضی از درد های زندگی را باید به تنهایی تحمل
اندکی تاُمل:بعضی از درد های زندگی را باید به تنهایی تحمل کنی، باید به تنهایی بر دوش بکشی و از پس لحظه های نفس گیرش گذر کنی.
شاید در تمام آن لحظه ها دلت بخواهد احساساتت و آنچه بر تو گذشته را برای کسی تعریف کنی؛ اما من فکر می کنم کسی نیست که حتی اندکی از درد آدم را در لحظه های سخت بفهمد و من نمیخواهم دردِ نفهمیده شدن بر درد هایت اضافه شود.
شاید یک غروبِ سرد، همان طور که منتظری چای داخل استکانت کمی خنک شود، به این فکر کنی که اغلب آدم ها آغوشی دارند برای گرم شدن، کسی را دارند برای دوست داشتن و شوقی دارند در دل، برای وصل شدن به زمین تا در زمستان دلشان را گرم کنند. من هم موافقم، دوست داشتن و دوست داشته شدن آنقدر دلچسب است،
که اگر تنها دلیلِ آفرینش هم باشد، منطقی به نظر می آید!
اما نمیخواهم با فکر کردن به جای خالی قلبت، سرمای زمستان را برای خودت دو چندان کنی ... دختر یا پسر بودنت فرقی ندارد، همه ی آدم ها حق دارند که توسط کسی که دوستش دارند، دوست داشته شوند. اما گاهی نمی شود و کم کم که سنت بالا رفت میفهمی بعضی چیزها در دنیا هست، که دست من و تو نیست و بهتر است رهایش کنی؛ اما شاید با حرف هایم قانع نشوی و بخواهی یقه ی همه ی آدم هایی که عشقشان کنارشان هست و قدر نمی دانند، یا سکوت می کنند و حرف نمی زنند را بگیری و جوری بزنی زمینشان که تا آسمان ها بروند!
بگذریم ... میخواهم برایت بنویسم همه ی آدم ها پیر می شوند، موی همه آدم ها سفید میشود، یکی در مشکلات مالی غلت می زند، یکی در بیماری؛ یکی غمزده ی داغِ عزیزی است، یکی مچاله شده از خیانت ...
همه ی درد ها درد است، همه ی شب های تاریک زندگی سیاه اند و سیاهی درجه ی تیره و روشنی ندارد!
می خواهم برایت آرزو کنم دلیلِ سفیدی موهایت را خودت انتخاب کنی ... می خواهم همیشه تاوان اشتباهات خودت را پس بدهی؛ نه اشتباهات تاریخ و جغرافیا را، و نه دیگری را ... میخواهم برایت آرزو کنم خبر های بدِ زندگی را نه سر صبح بشنوی که خیال کنی همه ی روز همین شکل است، نه آخر شب که با غم به رخت خوابت بروی ...
برایت آرزو می کنم کسی را به موقع در زندگیت پیدا کنی که همیشه در سخت ترین لحظه ها هم، فکر در آغوش کشیدنش آرامت کند. آرزو میکنم به موقع در جایی باشی، که باید! به موقع دوست داشته شوی و به موقع دوست داشته باشی کسی را ...
که به موقع نبودن دردی دارد که هیچ گاه نرسیدن و نداشتنش هم ندارد.
در آخر میخواهم خوش شانس باشی، که تک نورِ صحنه ی زندگی زمانی روی تو بیفتد و آدم ها به تو خیره شوند، که در بهترین حالت خودت قرار داری. خوش شانس باشی برای داشتن پدر خوب، مادرِ خوب. برای دوست هایی که می توانند بهتر از خانواده ات باشند؛ برای قرار های ملاقات خوب؛ برای داشتنِ همسایه ای خوب؛ برای دیده شدنت تلاش هایت؛ برای به موقع قرمز شدن چراغ راهنماییِ مسیرت؛ خوش شانس باشی که کامیون شهرداری به موقع خیابان را بند بیاورد! آسانسور در زمانی که تو دوست داری گیر کند
و باران وقتی ببارد که لازمش داری ...
آرزو دارم خوشبخت باشی؛ و اگر روزی تریبون زندگی را در اختیارت قرار دادند، یادت نرود خیلی ها بودند که بیشتر از تو تلاش کردند و نرسیدند! و گاهی خوش شانسی یعنی کسی را داشته باشی که برایت آرزوهای خوب کند 🌷 🌷 🌷
شاید در تمام آن لحظه ها دلت بخواهد احساساتت و آنچه بر تو گذشته را برای کسی تعریف کنی؛ اما من فکر می کنم کسی نیست که حتی اندکی از درد آدم را در لحظه های سخت بفهمد و من نمیخواهم دردِ نفهمیده شدن بر درد هایت اضافه شود.
شاید یک غروبِ سرد، همان طور که منتظری چای داخل استکانت کمی خنک شود، به این فکر کنی که اغلب آدم ها آغوشی دارند برای گرم شدن، کسی را دارند برای دوست داشتن و شوقی دارند در دل، برای وصل شدن به زمین تا در زمستان دلشان را گرم کنند. من هم موافقم، دوست داشتن و دوست داشته شدن آنقدر دلچسب است،
که اگر تنها دلیلِ آفرینش هم باشد، منطقی به نظر می آید!
اما نمیخواهم با فکر کردن به جای خالی قلبت، سرمای زمستان را برای خودت دو چندان کنی ... دختر یا پسر بودنت فرقی ندارد، همه ی آدم ها حق دارند که توسط کسی که دوستش دارند، دوست داشته شوند. اما گاهی نمی شود و کم کم که سنت بالا رفت میفهمی بعضی چیزها در دنیا هست، که دست من و تو نیست و بهتر است رهایش کنی؛ اما شاید با حرف هایم قانع نشوی و بخواهی یقه ی همه ی آدم هایی که عشقشان کنارشان هست و قدر نمی دانند، یا سکوت می کنند و حرف نمی زنند را بگیری و جوری بزنی زمینشان که تا آسمان ها بروند!
بگذریم ... میخواهم برایت بنویسم همه ی آدم ها پیر می شوند، موی همه آدم ها سفید میشود، یکی در مشکلات مالی غلت می زند، یکی در بیماری؛ یکی غمزده ی داغِ عزیزی است، یکی مچاله شده از خیانت ...
همه ی درد ها درد است، همه ی شب های تاریک زندگی سیاه اند و سیاهی درجه ی تیره و روشنی ندارد!
می خواهم برایت آرزو کنم دلیلِ سفیدی موهایت را خودت انتخاب کنی ... می خواهم همیشه تاوان اشتباهات خودت را پس بدهی؛ نه اشتباهات تاریخ و جغرافیا را، و نه دیگری را ... میخواهم برایت آرزو کنم خبر های بدِ زندگی را نه سر صبح بشنوی که خیال کنی همه ی روز همین شکل است، نه آخر شب که با غم به رخت خوابت بروی ...
برایت آرزو می کنم کسی را به موقع در زندگیت پیدا کنی که همیشه در سخت ترین لحظه ها هم، فکر در آغوش کشیدنش آرامت کند. آرزو میکنم به موقع در جایی باشی، که باید! به موقع دوست داشته شوی و به موقع دوست داشته باشی کسی را ...
که به موقع نبودن دردی دارد که هیچ گاه نرسیدن و نداشتنش هم ندارد.
در آخر میخواهم خوش شانس باشی، که تک نورِ صحنه ی زندگی زمانی روی تو بیفتد و آدم ها به تو خیره شوند، که در بهترین حالت خودت قرار داری. خوش شانس باشی برای داشتن پدر خوب، مادرِ خوب. برای دوست هایی که می توانند بهتر از خانواده ات باشند؛ برای قرار های ملاقات خوب؛ برای داشتنِ همسایه ای خوب؛ برای دیده شدنت تلاش هایت؛ برای به موقع قرمز شدن چراغ راهنماییِ مسیرت؛ خوش شانس باشی که کامیون شهرداری به موقع خیابان را بند بیاورد! آسانسور در زمانی که تو دوست داری گیر کند
و باران وقتی ببارد که لازمش داری ...
آرزو دارم خوشبخت باشی؛ و اگر روزی تریبون زندگی را در اختیارت قرار دادند، یادت نرود خیلی ها بودند که بیشتر از تو تلاش کردند و نرسیدند! و گاهی خوش شانسی یعنی کسی را داشته باشی که برایت آرزوهای خوب کند 🌷 🌷 🌷
۳۶.۳k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.