ای همه کسانی که خود را عاشق امام حسین(ع) میدانید
ای همه کسانی که خود را عاشق امام حسین(ع) میدانید
گوشه ای از « عمر ستیزیِ » امام حسین(ع) را بخوانید :
در یکی از خاطرات دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام) آمده است:
روزی خلیفۀ دوم در اوایل خلافت خویش در بالای منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و درباره این آیۀ شریفه سخنرانی می کرد:
{ النَّبِیُّ اُوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ }
«پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
امام حسین (علیه السلام) که در گوشه مسجد نشسته بود
و به حرفهای او گوش می داد با شنیدن سخنان متناقض خلیفه,
از جایش بلند شد و با کمال شهامت فرمود:
« اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی رَسُولُ اللهِ لَا مِنْبَرِ اَبِیکَ؛
از منبر پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست.»
عمر بن خطاب گفت: راست می گویی! بلی، این منبر پدر توست، نه منبر پدر من!
بگو ببینم، چه کسی این سخن را به تو آموخت؟ آیا پدرت علی بن ابی طالب؟!
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «به جانم سوگند!
اگر در این باره از پدرم هم اطاعت کرده باشم بیراهه نرفته ام؛
چرا که او هدایتگر و من ره یافته اویم. او از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
بر عهدۀ همۀ مردم، بیعت و پیمان ولایت دارد. آن را جبرئیل از طرف خداوند آورد
و جز منکران کتاب خدا، کسی آن را انکار نمی کند.
مردم، آن پیمان را با دلهای خود شناختند؛ ولی در زبان منکر شدند
وای به احوال کسانی که حق ما اهل بیت (علیهم السلام) را انکار کنند.
چگونه محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداوند،
آنان را با خشم شدید و عذاب دردناکی که در انتظار آنهاست ملاقات خواهد کرد.
عمر گفت: «ای حسین! بر منکر حقّ پدر شما لعنت!!!
این مردم بودند که ما را به امیری برگزیدند و ما هم پذیرفتیم.
اگر پدر تو را انتخاب کرده بودند ما نیز می پذیرفتیم.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای پسر خطاب!
پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خود امیر کنی تا او نیز تو را امیر پس از خود کند,
چه کسانی تو را امیر خود کردند؟!
آیا رضایت شما رضایت محمد (صلی الله علیه و آله) بود؟!
آگاه باش اگر زبانی پا برجا، مقاوم و استوار
در تصدیق و کرداری که مورد یاری و کمک مؤمنان باشد، بود
(یعنی اگر ما با زبان و یاری مؤمنان پشتیبانی می شدیم)
تو نمی توانستی بر آل محمد (صلی الله علیه و آله) مسلّط شوی
و بر منبرشان بنشینی و بر آنان حاکم شوی؛
آن هم حکومت با کتابی که در خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) فرود آمده است
و تو از نکات عالی و سربسته آن جز با شنیدن، چیزی نمی دانی،
شخص درستکار و نادرست نزد تو برابر است،
پس خدا به آن گونه که سزاواری، سزایت دهد
و از بدعتی که پدید آوردی به سختی بازجویی کند.»
***
بعد از این سخنان، عمر با خشم و ناراحتی از منبر پایین آمد
و با گروهی از هوادارانش به منزل امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفت
و خطاب به آن حضرت گفت: ای ابا الحسن!
امروز از فرزندت حسین چه چیزها که ندیدم!
و در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) "با صدای بلند با ما سخن می گوید"
و " اوباش و اهل مدینه " را بر من می شوراند!!!
اسنادش: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الاحتجاج، احمد بن علی طبری، ج 2، ص 14؛
بحار الانوار، ج 30، ص 48؛
موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص116؛
تاریخ بغداد، ابوبکر خطیب بغدادی، ص14
گوشه ای از « عمر ستیزیِ » امام حسین(ع) را بخوانید :
در یکی از خاطرات دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام) آمده است:
روزی خلیفۀ دوم در اوایل خلافت خویش در بالای منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و درباره این آیۀ شریفه سخنرانی می کرد:
{ النَّبِیُّ اُوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ }
«پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
امام حسین (علیه السلام) که در گوشه مسجد نشسته بود
و به حرفهای او گوش می داد با شنیدن سخنان متناقض خلیفه,
از جایش بلند شد و با کمال شهامت فرمود:
« اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی رَسُولُ اللهِ لَا مِنْبَرِ اَبِیکَ؛
از منبر پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست.»
عمر بن خطاب گفت: راست می گویی! بلی، این منبر پدر توست، نه منبر پدر من!
بگو ببینم، چه کسی این سخن را به تو آموخت؟ آیا پدرت علی بن ابی طالب؟!
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «به جانم سوگند!
اگر در این باره از پدرم هم اطاعت کرده باشم بیراهه نرفته ام؛
چرا که او هدایتگر و من ره یافته اویم. او از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
بر عهدۀ همۀ مردم، بیعت و پیمان ولایت دارد. آن را جبرئیل از طرف خداوند آورد
و جز منکران کتاب خدا، کسی آن را انکار نمی کند.
مردم، آن پیمان را با دلهای خود شناختند؛ ولی در زبان منکر شدند
وای به احوال کسانی که حق ما اهل بیت (علیهم السلام) را انکار کنند.
چگونه محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداوند،
آنان را با خشم شدید و عذاب دردناکی که در انتظار آنهاست ملاقات خواهد کرد.
عمر گفت: «ای حسین! بر منکر حقّ پدر شما لعنت!!!
این مردم بودند که ما را به امیری برگزیدند و ما هم پذیرفتیم.
اگر پدر تو را انتخاب کرده بودند ما نیز می پذیرفتیم.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای پسر خطاب!
پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خود امیر کنی تا او نیز تو را امیر پس از خود کند,
چه کسانی تو را امیر خود کردند؟!
آیا رضایت شما رضایت محمد (صلی الله علیه و آله) بود؟!
آگاه باش اگر زبانی پا برجا، مقاوم و استوار
در تصدیق و کرداری که مورد یاری و کمک مؤمنان باشد، بود
(یعنی اگر ما با زبان و یاری مؤمنان پشتیبانی می شدیم)
تو نمی توانستی بر آل محمد (صلی الله علیه و آله) مسلّط شوی
و بر منبرشان بنشینی و بر آنان حاکم شوی؛
آن هم حکومت با کتابی که در خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) فرود آمده است
و تو از نکات عالی و سربسته آن جز با شنیدن، چیزی نمی دانی،
شخص درستکار و نادرست نزد تو برابر است،
پس خدا به آن گونه که سزاواری، سزایت دهد
و از بدعتی که پدید آوردی به سختی بازجویی کند.»
***
بعد از این سخنان، عمر با خشم و ناراحتی از منبر پایین آمد
و با گروهی از هوادارانش به منزل امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفت
و خطاب به آن حضرت گفت: ای ابا الحسن!
امروز از فرزندت حسین چه چیزها که ندیدم!
و در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) "با صدای بلند با ما سخن می گوید"
و " اوباش و اهل مدینه " را بر من می شوراند!!!
اسنادش: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الاحتجاج، احمد بن علی طبری، ج 2، ص 14؛
بحار الانوار، ج 30، ص 48؛
موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص116؛
تاریخ بغداد، ابوبکر خطیب بغدادی، ص14
۲.۵k
۰۵ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.