به نامِ نامیِ دردی که "عشق" می نامند
به نامِ نامیِ دردی که "عشق" می نامند
به نامِ لحظه ی وصلِ نگاه بر خورشید
به نامِ قدرت بی انتهای هر واژه
که درد را به موسیقیِ کلام کشید
٠
...کسی میانِ اتاقی به گرمیِ نَفـَسَش
تمامِِ خستگی اش را به واژه ها می داد
کنار پنجره ی بسته چای می نوشید
و خیره بود به تصویر برگها در باد...
٠
صَفیرِ مُمتدِ " یا هو" ی باد، می پیچید
میان سبزیِ رویای شاخه های درخت
و با اراده ترین برگها رها می شد
در ابتدای زمستان به زیرِ پایِ درخت
٠
صدایِ پایِ زمستان به گوش می آمد
و خاک، بستری از رشته هایِ مروارید
به روی کرسیِ گرمایِ یک حضورِ لطیف
کشید ترمه ای از واژه های سبز و سپید...
٠
انارِ شعر دلش دانه دانه می خندید
شرابِ ثانیه را جرعه جرعه می نوشید
پر از لطافتِ آرامشِ شبی رنگین
دوباره جامه ی خوابی سپید، می پوشید...
٠
تبسمی گذرا گوشه ای بلاتکلیف
نشسته بود که مهمان کند لبانش را
شکافت سینه ی سرخ انار خاطره ای
گشود، پیله ی احساس خون چکانش را
٠
نگاه خسته اش از پشت لحظه های بلور
همیشه شاهد تصویرهای پنهان بود
به اعتقادِ نگاهش طلوعِ هر خورشید
نوید فتح شبی تیره و پریشان بود...
٠
کنار دفترش آرام با خود اندیشید:
طلوع را که بدانی، چه قدر شب، زیباست
چکید قطره ی شعری به دفترش ناگاه:
تمام زندگی ام مثل یک شبِیلداست...
٠
غزل_آرامش
به نامِ لحظه ی وصلِ نگاه بر خورشید
به نامِ قدرت بی انتهای هر واژه
که درد را به موسیقیِ کلام کشید
٠
...کسی میانِ اتاقی به گرمیِ نَفـَسَش
تمامِِ خستگی اش را به واژه ها می داد
کنار پنجره ی بسته چای می نوشید
و خیره بود به تصویر برگها در باد...
٠
صَفیرِ مُمتدِ " یا هو" ی باد، می پیچید
میان سبزیِ رویای شاخه های درخت
و با اراده ترین برگها رها می شد
در ابتدای زمستان به زیرِ پایِ درخت
٠
صدایِ پایِ زمستان به گوش می آمد
و خاک، بستری از رشته هایِ مروارید
به روی کرسیِ گرمایِ یک حضورِ لطیف
کشید ترمه ای از واژه های سبز و سپید...
٠
انارِ شعر دلش دانه دانه می خندید
شرابِ ثانیه را جرعه جرعه می نوشید
پر از لطافتِ آرامشِ شبی رنگین
دوباره جامه ی خوابی سپید، می پوشید...
٠
تبسمی گذرا گوشه ای بلاتکلیف
نشسته بود که مهمان کند لبانش را
شکافت سینه ی سرخ انار خاطره ای
گشود، پیله ی احساس خون چکانش را
٠
نگاه خسته اش از پشت لحظه های بلور
همیشه شاهد تصویرهای پنهان بود
به اعتقادِ نگاهش طلوعِ هر خورشید
نوید فتح شبی تیره و پریشان بود...
٠
کنار دفترش آرام با خود اندیشید:
طلوع را که بدانی، چه قدر شب، زیباست
چکید قطره ی شعری به دفترش ناگاه:
تمام زندگی ام مثل یک شبِیلداست...
٠
غزل_آرامش
۲.۰k
۲۸ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.