❤ آهنگ:قصه ی شهر سکوت
❤ آهنگ:قصه ی شهر سکوت
❤ خواننده؛عارف
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو طلبید
در سینه ی سردم، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو، این سینه ی من
فریاد دلم، به لبانم بنشست
خورشید منی، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
اکنون تو مرا، همه شوری و صدا
اکنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو، چو گل یاس سپید
кαмяαη
❤ خواننده؛عارف
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو طلبید
در سینه ی سردم، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو، این سینه ی من
فریاد دلم، به لبانم بنشست
خورشید منی، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
اکنون تو مرا، همه شوری و صدا
اکنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو، چو گل یاس سپید
кαмяαη
۴.۴k
۱۲ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.