پارت ۳۰*آغوشت ارامش جهانست🔱
پارت ۳۰*آغوشت ارامش جهانست🔱
داشت می یومد طرف من ،خدایا نیاد طرف من ،نه از من رد شو،خدایاااا
از کنارم رد شد رفت پیش ساسان ، خداروشکر کردم
نگاهی به تمام جمعیتی که بودن کردم همشون جون بودن فقط یه نفرش پیر بود که اونم رفت ،
صدای ساسان میومد
ساسان :آقای محترم شما کی هستین که اینجا گذاشتین رو سرتون ؟اگر دختر میخوایین میتونین برین انتخاب کنین
پسر:من هه منو نمیشناسی ،خب کل عمرت به فنا رفته اگر منو نمیشناسی ،من آیدین شاهدم و کسی حق نداره قبل من انتخاب کنه
هر بار اولین نفر من انتخاب میکنم ،
ساسان :اوه بله حتما الان همکارم گفت شما کی هستین بفرماید هر کدوم رو خواستین انتخاب کنین
رحمان الدین من دخترا رو تحویل دادم دیگه میرم خداحافظ
همین که راهشو کج کرد برع ،رفتم سمتش جلو ایستادم ،کاری هم به بقیه جمعیت نداشتم سرش داد زدم گفتم :بی ناموس غیرت و مردونگی نداری آشغال کثافت ،مگه من بحساب خودت مگه من دختر دوست پدرت نیستم هااااان حرف بزن نامرد تو مرد نیستی
دستشو بلند کرد بزنه داخل صورتم که دستشو با یه دستم تو هوا گرفتم با دست راستم دستشو گرفته بودم با دست چپم کوبیدم داخل صورتش اونقدر تند زدم که دستم خودم بجور درد گرفت خواست بزنم که شیخ یه چیزای به عربی گفت ولی نفهمیدم چی گفت چون با برخورد دست ساسان رو گونم آتیش گرفتم و ول کرد رفت اشکم رو گونم پایین میومد ولی بازم چشمام پر از غرور بود
اون پسر چی بود اسمش ای که الهی بمیری اهان آیدن اومد جلو وایستاد هر چی غرور داشتم جمع کردم داخل چشمم و بهش زل زدم ،تو چشمام نگاهی کرد و از سر تا نک پاهام رو یه نگاهی کرد و
با صدای بلند گفت :من انتخابمو کردم
اشاره به بادیگاردش کرد اومد سمتم نه نه من نهههه خدااااااا
بادیگارده سه تای من هیکلش بود دستمو گرفت و کشید دنبال خودش گفتم نمیاممممم منو کشون کشون برد بیرون ساختمون پامو بلند کردم زدم رو پای بادیگارده که ولم کنه فرار کردم همین که گفت اخ دستش کشید کنار
سریع یکم لباس دنبال دار بود با دستم گرفتمش و دویدم سرعت دویدم رو زیاد کردم برگشتم ببینم کجا هستن که خوردم زمین اهههههههه لعنتی اوه پسر خر که منو خریده بود با بادیگارداش اومد بالا سرم
به بادیگاردش اشاره کردم بلندم کننن بلند شدم دقیقا رو به روش رستشو برد بالا زد تو صورتم 😭 😭 😭
بدجور درد کرد که جیغ زدم به زور دستمو گرفتن و سوار ماشین باکلاسی که مال این عرب خر بود کردنم
آیدین :دختر اروم بگیر واگر نه بد میبینیییییی
من :هوی نر غول منو پیاده کنین میخوام برم
برگشت با پشت دست زد تو دهنم
آیدین:صداتوووووو نشنوم 😬
چیزی نگفتم لبم داغ شده بود بینیم خون اومد برام مهم نبود هیچی به شیشه پنجر چسبیدم و از ته دل زار زدم
آیدین : خفههههههههه کری مگه
صدا گریمو بلند کردم که برگشت سمتم انگشتشو گرفت سمتم گفت خودم ادمت میکنم
دیگه حرفی نزد،منم چیزی نگفتم جلو یه در آهنین بزرگ وایستاد با یه تک بوق در باز شد و با ماشین رفتیم داخل واااای یه بهشت ،دو طرف مسیری که میرفتیم کلا درخت و گل رز انواع رنگاش خیلی خوشگل بود بعد از یه مسیری کوچیک به خود خونه رسیدم خونه نبود که هتل بزرگ سه طبقه از سه چهار برابر یه ویلا بود ،با اخم برگشت طرفم گفت بیارینش پایین
باردیگارد خواست دستمو بگیر که گفتم سرش داد زدم گفتم خودممممم میارم نر غول
آروم پیاده شدم اورانگوتان هر جا که رفت اشاره کرد دنبالش برم در خود به خود باز شد
همین که رفتیم داخل اولین چیزی که به چشمم خورد یه قاب عکس خیلی بزرگ از خودش بود خودشیفته صدا نحسش هم در اومد
آیدین :شالی شالییییییییی
یه دختر خیلی تپل که پوستش هم تیر بود سریع اومد جلو این نر خر و تعظیم کرد
آیدین :ببرش از همه لحاظ آمادش کن مومک و بقیه خودت میدونی که
شالی :چشم آقا
اومد طرفم گفت بریم یه ته لهجه عربی هم داشت
گفتم نمیام ولم کننننننن
نههههههه نمیام
آیدین داشت از پله های مارپیچی میرفت بالا که وقتی صدامو بلند کردم به سرعت اومد طرفم ....
داشت می یومد طرف من ،خدایا نیاد طرف من ،نه از من رد شو،خدایاااا
از کنارم رد شد رفت پیش ساسان ، خداروشکر کردم
نگاهی به تمام جمعیتی که بودن کردم همشون جون بودن فقط یه نفرش پیر بود که اونم رفت ،
صدای ساسان میومد
ساسان :آقای محترم شما کی هستین که اینجا گذاشتین رو سرتون ؟اگر دختر میخوایین میتونین برین انتخاب کنین
پسر:من هه منو نمیشناسی ،خب کل عمرت به فنا رفته اگر منو نمیشناسی ،من آیدین شاهدم و کسی حق نداره قبل من انتخاب کنه
هر بار اولین نفر من انتخاب میکنم ،
ساسان :اوه بله حتما الان همکارم گفت شما کی هستین بفرماید هر کدوم رو خواستین انتخاب کنین
رحمان الدین من دخترا رو تحویل دادم دیگه میرم خداحافظ
همین که راهشو کج کرد برع ،رفتم سمتش جلو ایستادم ،کاری هم به بقیه جمعیت نداشتم سرش داد زدم گفتم :بی ناموس غیرت و مردونگی نداری آشغال کثافت ،مگه من بحساب خودت مگه من دختر دوست پدرت نیستم هااااان حرف بزن نامرد تو مرد نیستی
دستشو بلند کرد بزنه داخل صورتم که دستشو با یه دستم تو هوا گرفتم با دست راستم دستشو گرفته بودم با دست چپم کوبیدم داخل صورتش اونقدر تند زدم که دستم خودم بجور درد گرفت خواست بزنم که شیخ یه چیزای به عربی گفت ولی نفهمیدم چی گفت چون با برخورد دست ساسان رو گونم آتیش گرفتم و ول کرد رفت اشکم رو گونم پایین میومد ولی بازم چشمام پر از غرور بود
اون پسر چی بود اسمش ای که الهی بمیری اهان آیدن اومد جلو وایستاد هر چی غرور داشتم جمع کردم داخل چشمم و بهش زل زدم ،تو چشمام نگاهی کرد و از سر تا نک پاهام رو یه نگاهی کرد و
با صدای بلند گفت :من انتخابمو کردم
اشاره به بادیگاردش کرد اومد سمتم نه نه من نهههه خدااااااا
بادیگارده سه تای من هیکلش بود دستمو گرفت و کشید دنبال خودش گفتم نمیاممممم منو کشون کشون برد بیرون ساختمون پامو بلند کردم زدم رو پای بادیگارده که ولم کنه فرار کردم همین که گفت اخ دستش کشید کنار
سریع یکم لباس دنبال دار بود با دستم گرفتمش و دویدم سرعت دویدم رو زیاد کردم برگشتم ببینم کجا هستن که خوردم زمین اهههههههه لعنتی اوه پسر خر که منو خریده بود با بادیگارداش اومد بالا سرم
به بادیگاردش اشاره کردم بلندم کننن بلند شدم دقیقا رو به روش رستشو برد بالا زد تو صورتم 😭 😭 😭
بدجور درد کرد که جیغ زدم به زور دستمو گرفتن و سوار ماشین باکلاسی که مال این عرب خر بود کردنم
آیدین :دختر اروم بگیر واگر نه بد میبینیییییی
من :هوی نر غول منو پیاده کنین میخوام برم
برگشت با پشت دست زد تو دهنم
آیدین:صداتوووووو نشنوم 😬
چیزی نگفتم لبم داغ شده بود بینیم خون اومد برام مهم نبود هیچی به شیشه پنجر چسبیدم و از ته دل زار زدم
آیدین : خفههههههههه کری مگه
صدا گریمو بلند کردم که برگشت سمتم انگشتشو گرفت سمتم گفت خودم ادمت میکنم
دیگه حرفی نزد،منم چیزی نگفتم جلو یه در آهنین بزرگ وایستاد با یه تک بوق در باز شد و با ماشین رفتیم داخل واااای یه بهشت ،دو طرف مسیری که میرفتیم کلا درخت و گل رز انواع رنگاش خیلی خوشگل بود بعد از یه مسیری کوچیک به خود خونه رسیدم خونه نبود که هتل بزرگ سه طبقه از سه چهار برابر یه ویلا بود ،با اخم برگشت طرفم گفت بیارینش پایین
باردیگارد خواست دستمو بگیر که گفتم سرش داد زدم گفتم خودممممم میارم نر غول
آروم پیاده شدم اورانگوتان هر جا که رفت اشاره کرد دنبالش برم در خود به خود باز شد
همین که رفتیم داخل اولین چیزی که به چشمم خورد یه قاب عکس خیلی بزرگ از خودش بود خودشیفته صدا نحسش هم در اومد
آیدین :شالی شالییییییییی
یه دختر خیلی تپل که پوستش هم تیر بود سریع اومد جلو این نر خر و تعظیم کرد
آیدین :ببرش از همه لحاظ آمادش کن مومک و بقیه خودت میدونی که
شالی :چشم آقا
اومد طرفم گفت بریم یه ته لهجه عربی هم داشت
گفتم نمیام ولم کننننننن
نههههههه نمیام
آیدین داشت از پله های مارپیچی میرفت بالا که وقتی صدامو بلند کردم به سرعت اومد طرفم ....
۴.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.