یک هفته ست که از ژاپن برگشتیم ایران و همه چی مثل همیشه ار
یک هفته ست که از ژاپن برگشتیم ایران و همه چی مثل همیشه اروم و خوبه.دیروز زنگ زدم به دکتر و وقت گرفتم که بریم سونوگرافی تا جنسیت بچه دوممون مشخص بشه و قرار شد سه شنبه یعنی دو روز دیگه بریم مطب دکتر.نشسته بودم روی مبل و داشتم کتاب میخوندم که تلفن زنگ زد و جواب دادم._بله بفرمایین._سلام لیلی جان خوبی؟._سلام مامان خوبم قربونتون برم شما چطورین؟._منم خوبم عزیزم دلم براتون تنگ شده امروز بیاین اینجا._چشم میایم._پس منتظرتونم دخترم.گوشی رو قطع کردم.مامانم خیلی زود به زود دلش واسه سپهر تنگ میشد و جونش به جون سپهر بند بود.رفتم توی اتاق که دیدم اسباب بازی و ماشیناشو ریخته وسط و داره بازی میکنه._سپهر؟._بله مامانی._پاشو حاضر شو بریم خونه ی مامان فریبا و کلی خوش بگذرونیم._اخ جوون بزن بریم مامانی.خندیدم و محکم بوسش کردم.یه ذره کرم ضد افتاب زدم و یه رژ صورتی رقتم سمت کمد لباسام .یه مانتوی خاکستری با یه شلوار مشکی پوشیدم و یه روسری مشکی سرم کردم و مدل دار بستم و بعدش سپهر رو صدا زدم.اول موهاشو شونه کردم و بعدش یه تیشرت سورمه ای با یه شلوار جین تنش کردم ،سوویچ ماشین رو برداشتم و بعد از پوشیدن کفشای خودم کفشای سپهر رو پاش کردم و سوار ماشین شدیم.بعد از کلی ترافیک رسیدیم خونه ی مامانم و در زدیم .بعد از چند ثانیه در باز شد و رفتیم داخل و سپهر گفت_مامان جون سلاااام من اومدم._وااای سلام قربون شکلت برم خوش اومدی خوشگل من بیا بغلم بوس بده.سپهر رفت بغل مامان و کلی همو بوس کردن و بالاخره سپهر از بغل مامانم اومد پایین و مامان تازه به یاد من افتاد ._سلام دختر گلم ببخشید حواسم پرت این فسقلی شد._سلام مامان جان عیبی نداره ._برو مانتوو روسریتو در بیار تا براتون شربت بیارم._چشم مامان مرسی.مانتوم رو دراوردم و بلوزی که با خودم آورده بودم رو پوشیدم و رفتم توی آشپزخونه که یهو گوشیم زنگ خورد._بله بفرمایین._سلام خانوم خانوما._سلام عزیزدلم خوبی؟._خوبم تو چطوری؟._منم خوبم اومدیم خونه ی مامان با سپهر._عهه خوبه سلام برسون به مادر زن جانم._چشم چشم جناب معروف._چشمتون بی بلا حاج خانوم._عه باز گفتی حاج خانوم.خندید و گفت_باشه دیگه نمیگم.ببین لیلی من امروز ناهار نمیام خونه توی شرکت بابا خیلی کار هست میخوام کمکش کنم ._باشه پس شب بیا خونه ی مامان دنبال ما._باشه عزیزم کاری نداری فعلا؟._نه مواظب خودت باش خدافظ._خدافظ .گوشی رو قطع کردم که مامان گفت_ناهار میمونین؟._اره مزاحمتون هستیم._این چه حرفیه قربونت برم قدمتون روی چشم.لپش رو بوس کردم و کمکش کردم تا ناهار درست کنه .تا ساعت 12 مشغول پختن ناهار و درست کردن سالاد و ماست خیار بودیم و بعدش رفتیم توی پذیرایی و مشغول صحبت شدیم تا اینکه حسین و پندار کلید انداختن و اومدن و از دیدن منو وسپهر کلی هیجان زده شدن.سپهر دوید و رفت پیششون و محکم پرید بغل حسین که حسین گفت_ای جااانم دایی فدات بشه اخه وروجک._سلام دایی جونم._سلام عشق دایی خوبی؟._اره خوبمممم اومدم پیشتون بازی کنیم._به به خیلیم عالیی .پندار گونه ش رو بوس کرد و گفت_دایی پندار رو یادت رفت بی وفا؟._عهه نه دایی جونم یادم نرفت اصن بیا بوست کنم. محکم لپای پندار رو بوس کرد و با هم میخندیدن._سپهر؟بیا دیگه پسرم بسه خسته شدن اینقدر وایستادن دم در ._باشه مامان._افرین خوشگلم._به به سلام خواهر جانم._سلام پندار خوبی؟._قربونت برم تو خوبی؟._منم خوبم.اومد جلو و باهام روبوسی کرد و بعدشم حسین اومد و محکم بغلم کرد._عهه استخونام خرد شد حسین یواشش خب._اخه دلم برات تنگ شده بود خواهری از وقتی ازدواج کردی زود به زود دلمون تنگ میشه ._ای من قربونتون برم دل به دل راه داره مامان رو کرد بهمون و گفت_خب خب بسه دیگه اینقدر دل ندین قلوه بگیرین با هم .حسین و پندار زود لباس عوض کنین ناهار بخوریم. زدیم زیر خنده و دوتاییشون رفتن سمت اتاقشون و بعد از تعویض لباس اومدن پایین.میز رو با مامان چیدیم که یهو یادم اومد بابا هنوز نیومده خونه._مامان؟بابا کجاس راستی؟منتظر نمی مونین تا بیاد؟._بابات صبح زود رفت بیرجند برای پروژه کاری تا پس فردا نمیاد ._اها باشه.مشغول خوردن شدیم که حسین و پندار سراغ سعید رو گرفتن و سپهر زودتر از من گفت_بابا سعید داره توی شرکت کار میکنه شب میاد میدونم دلتون براش تنگ شده اخه منم دلم براش تنگ میشه همش._اخخ الهی دایی پندار قربون اون دلت بره مهربون .سپهر خندید و به پندار چشمک زد.خنده هاش مثل سعید بود و حتی چشمک زدناش هم منو یاد چشمک زدنای سعید مینداخت.ناهار که تموم شد و ظرفارو شستیم سپهر رو بردم توی اتاق خودم تا بخوابیم.دکوراسیون اتاقم فرقی نکرده بود فقط از وقتی ازدواج کرده بودم تخت دونفره شده بود تا وقتی با سعید میایم راحت بتونیم بخوابیم و عکسای دونفره مون و چند تا از عکسایی که با سپهر گرفته بودیم روی
۳۷.۷k
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.