از آن روز كه فهميده ام تو در ميان مردم شهر نفَس مى كشى، ف
از آن روز كه فهميدهام تو در ميان مردم شهر نفَس مىكشى، فرقى نمىكند كه هوا آلوده باشد يا تميز، قدر اين دَم و بازدم را بيشتر مىدانم!... اين را هم خوب مىدانم كه خدا، نبضِ هستى را به تو هديه داده است! اما باور كنيد تنها دلخوشىام، همين است!... همين كه در كنار همهى كارهايم، تو را نيز از خدا مىخواهم و ديدارت را، آرزو مى كنم!... تو را به خدا مى بينى! اين ذرات معلق هم از غيبت بى شمارت، به ستوه آمده و خود را به هر درى مىزنند تا تو را ببينند... از اين شهر، به آن شهر...
سلام بر مهربان ترين هديهى خداوند...
سلام بر مهربان ترين هديهى خداوند...
۹۶۱
۱۱ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.