نگاهش کردم، نگاهم کرد. خندیدم، خندید. اخم کردم، اخم کرد.
نگاهش کردم، نگاهم کرد. خندیدم، خندید. اخم کردم، اخم کرد. دست بردار نبود. بالاخره آن قدر ادایم را درآورد که عصبانی شدم و مشتم را گره کرده بر صورتش کوبیدم. لحظه ای بعد فقط من بودم با دستی که خونش آرام آرام بر روی خرده شیشه های آینه فرود می آمد.
۸.۹k
۰۸ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.