معجزه عشق Prt 19
#معجزه_عشق #Prt_19
*******
نیاز : هعععععییی خیالم راحت شد بیاین بریم بیشتر از این نمیخوام بعضیا رو تحمل کنم
بم بم : الان بعضیا منظورت کیا هستن !!
نیاز : هستی و کامیلا و نجوا بیاین بریم دیه معطل چی هستین !
جینیونگ : الان ما اینجا چی حساب شدیم !!
جه بوم : مارک !حالت خوبه ؟ بلایی ک سرت نیومده !!
مارک : من میتونم از خودم مراقبت کنم ولی واقعا کلافه شدمم
یوگیوم : این دخترااا واقعا دلیر هستن ببین چجوری دارن از اون صخره های بالای آبشار رد میشن و از عهده خو....
هنوز حرف یوگیوم تموم نشده بود ک صدای جیغ هستی برق از سر همشون پروند و باعث شد درختای جنگل ب خودشون بلرزن ..
مارک : oh my god اونجاارو .
با دیدن صحنه ی دلخراش رو ب رو همگی پسرا چند لحظه هنگ کردن اما جیغ های پی در پی نیاز و هستی حال اونا رو ب جای خود آورد
کامیلا : یکی بهم کمک کنهههه .. کمک .. کمک....
نجوا درحالی ک دست کامیلا رو محکم تو دست خودش گرفته بود نفس نفس زنان چیز هایی میگفت ک قابل فهم نبود .
اما اون لحظه تمام چشممون ب پسرا بود ک ی کاری انجام بدن..
مارک نفس عمیقی کشید و ب سمت اونا دویید .. دستشو دور کمر نجوا حلقه کرد و اونو ب سمت عقب کشید با شوکی ک در لحظه ب نجوا وارد شد یکم از محکم گرفتن دست کامیلا کم شد .
ولی ب لطف جه بوم تونستیم کامیلا رو از اون آبشار سرد در شب نجات بدیم
هستی : ی وقت مراقب خودت نباااشیااا ... دختره ی سر ب هوا خودش اینجاس و دلش در جای دیگر
یونگجه : یوگی دفعه بعد خاسی تعریف و تمجید کنی ی هزار ماشالله بگو..
یوگی : یونگجه هیونگ ! تو آب نمک خوابیدی
نیاز درحالی ک کامیلا رو تو بغل گرفته بود گفت بالاخره این پسرای گات سون ی چیزی از مرد بودن نشون دادن ..
بم بم : ی چیز دیگم داریم میخوای نشون بدیم !!
نیاز : برو گمشو ببینم ب منم نزدیک نشو
بم بم :یکی نیس دهن اینو گل بگیره اقد حرف الکی نزنه !!
هستی : دلش میخواد حرف میزنه میخواد ببینه فضولش کیه
نجوا : یااا تو مارک چجور ب خودت اجازه دادی بدون اجازه ب کمرم دست بزنی !!!
نیاز : ای کولی بازیا چیه در میاری نجوا !!
جه بوم : نظرتون چیه برگردیم ! تا همین حالا هم میدونیم ک چقدر دردسر درست کردیم 😒
آن شب آسمان مشکی و تیره تر از هر شب بود ..
ان شب جای ستاره های مروارید رنگ در اسمان بود ..
*ستاره هایی ک راه زندگی را ب ما نشان میدادن و با چشمک زدن ب ما نقل ب سر و رویمان میپاشیدند*
یونگجه و جه بوم قدم های بزرگتر و سریع تری بر میداشتن تا زودتر از بقیه برسن و چادر هارو بزنن ..
انقدر سریع راه میرفتن ک دیگه از محدوده دید ما خارج شدن .
بم بم: اوه اوه یونگجه کی وقت کرد انقدر سریع راه رفتن رو یاد بگیره
جینیونگ: مگه بچه 2 سالس ک اینجور میگی ؟؟
ب چادر ها ک رسیدیم بقیه رفتن هیزم هارو بیارن تا آتیش روشن کنیم و خودمون رو باهاش گرم کنیم همونجور ک همه مشغول بودن هستی حرکت مرموزانه ای زد
کتاب جینیونگ رو ک مخفیانه بر داشته بود همراه با چوب ها در اتیش انداخت .
جه بوم : تو چکار کردی !!؟؟ اون چی بود !! کتاب جینیونگ نبود احیانا !!جینیونگ با شنیدن اسم کتاب آب دسش بود گذاشت زمین و خودشو رسوند همونجور ک با چوب کتاب خودشو از آتیش بیرون میکشید و دچار شک شده بود چشماش عصبانیتش رو داد میزد.ولی هستی خودشو ب کوچه علی چپ زد انگار ن انگار ک چکار کرده
شب بخیری گفت و ب سمت چادر ها دو تا پا داشت دوتای دیگم قرض گرفت و دویید
جینیونگ : وااای کتابمم !! ی بلایی سرش میارم مرغ های آسمون ب حالش گریه کنن !
مارک : همونجور ک یوگیوم گفت اونا واقعا نترس هستن نقشه ای ک یوگبم سال هاس موفق ب انجامش نشدن این دخترا در عرض ی ثانیه انجامش دادن
جینیونگ : حالا دیگه کاریه ک شده ، منم بلدم چکار کنم..فعلا باید ما هم بریم بخوابیم .شب بخیر
پایان پارت نوزدهم
*******
نیاز : هعععععییی خیالم راحت شد بیاین بریم بیشتر از این نمیخوام بعضیا رو تحمل کنم
بم بم : الان بعضیا منظورت کیا هستن !!
نیاز : هستی و کامیلا و نجوا بیاین بریم دیه معطل چی هستین !
جینیونگ : الان ما اینجا چی حساب شدیم !!
جه بوم : مارک !حالت خوبه ؟ بلایی ک سرت نیومده !!
مارک : من میتونم از خودم مراقبت کنم ولی واقعا کلافه شدمم
یوگیوم : این دخترااا واقعا دلیر هستن ببین چجوری دارن از اون صخره های بالای آبشار رد میشن و از عهده خو....
هنوز حرف یوگیوم تموم نشده بود ک صدای جیغ هستی برق از سر همشون پروند و باعث شد درختای جنگل ب خودشون بلرزن ..
مارک : oh my god اونجاارو .
با دیدن صحنه ی دلخراش رو ب رو همگی پسرا چند لحظه هنگ کردن اما جیغ های پی در پی نیاز و هستی حال اونا رو ب جای خود آورد
کامیلا : یکی بهم کمک کنهههه .. کمک .. کمک....
نجوا درحالی ک دست کامیلا رو محکم تو دست خودش گرفته بود نفس نفس زنان چیز هایی میگفت ک قابل فهم نبود .
اما اون لحظه تمام چشممون ب پسرا بود ک ی کاری انجام بدن..
مارک نفس عمیقی کشید و ب سمت اونا دویید .. دستشو دور کمر نجوا حلقه کرد و اونو ب سمت عقب کشید با شوکی ک در لحظه ب نجوا وارد شد یکم از محکم گرفتن دست کامیلا کم شد .
ولی ب لطف جه بوم تونستیم کامیلا رو از اون آبشار سرد در شب نجات بدیم
هستی : ی وقت مراقب خودت نباااشیااا ... دختره ی سر ب هوا خودش اینجاس و دلش در جای دیگر
یونگجه : یوگی دفعه بعد خاسی تعریف و تمجید کنی ی هزار ماشالله بگو..
یوگی : یونگجه هیونگ ! تو آب نمک خوابیدی
نیاز درحالی ک کامیلا رو تو بغل گرفته بود گفت بالاخره این پسرای گات سون ی چیزی از مرد بودن نشون دادن ..
بم بم : ی چیز دیگم داریم میخوای نشون بدیم !!
نیاز : برو گمشو ببینم ب منم نزدیک نشو
بم بم :یکی نیس دهن اینو گل بگیره اقد حرف الکی نزنه !!
هستی : دلش میخواد حرف میزنه میخواد ببینه فضولش کیه
نجوا : یااا تو مارک چجور ب خودت اجازه دادی بدون اجازه ب کمرم دست بزنی !!!
نیاز : ای کولی بازیا چیه در میاری نجوا !!
جه بوم : نظرتون چیه برگردیم ! تا همین حالا هم میدونیم ک چقدر دردسر درست کردیم 😒
آن شب آسمان مشکی و تیره تر از هر شب بود ..
ان شب جای ستاره های مروارید رنگ در اسمان بود ..
*ستاره هایی ک راه زندگی را ب ما نشان میدادن و با چشمک زدن ب ما نقل ب سر و رویمان میپاشیدند*
یونگجه و جه بوم قدم های بزرگتر و سریع تری بر میداشتن تا زودتر از بقیه برسن و چادر هارو بزنن ..
انقدر سریع راه میرفتن ک دیگه از محدوده دید ما خارج شدن .
بم بم: اوه اوه یونگجه کی وقت کرد انقدر سریع راه رفتن رو یاد بگیره
جینیونگ: مگه بچه 2 سالس ک اینجور میگی ؟؟
ب چادر ها ک رسیدیم بقیه رفتن هیزم هارو بیارن تا آتیش روشن کنیم و خودمون رو باهاش گرم کنیم همونجور ک همه مشغول بودن هستی حرکت مرموزانه ای زد
کتاب جینیونگ رو ک مخفیانه بر داشته بود همراه با چوب ها در اتیش انداخت .
جه بوم : تو چکار کردی !!؟؟ اون چی بود !! کتاب جینیونگ نبود احیانا !!جینیونگ با شنیدن اسم کتاب آب دسش بود گذاشت زمین و خودشو رسوند همونجور ک با چوب کتاب خودشو از آتیش بیرون میکشید و دچار شک شده بود چشماش عصبانیتش رو داد میزد.ولی هستی خودشو ب کوچه علی چپ زد انگار ن انگار ک چکار کرده
شب بخیری گفت و ب سمت چادر ها دو تا پا داشت دوتای دیگم قرض گرفت و دویید
جینیونگ : وااای کتابمم !! ی بلایی سرش میارم مرغ های آسمون ب حالش گریه کنن !
مارک : همونجور ک یوگیوم گفت اونا واقعا نترس هستن نقشه ای ک یوگبم سال هاس موفق ب انجامش نشدن این دخترا در عرض ی ثانیه انجامش دادن
جینیونگ : حالا دیگه کاریه ک شده ، منم بلدم چکار کنم..فعلا باید ما هم بریم بخوابیم .شب بخیر
پایان پارت نوزدهم
۳۴.۱k
۳۰ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.