روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای
کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های
پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی
را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به
من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من
خواهی رسید
و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را
جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود:
تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این
کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام
را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت
و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او
کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و
گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد... 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های
پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی
را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به
من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من
خواهی رسید
و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را
جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود:
تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این
کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام
را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت
و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او
کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و
گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد... 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
۳.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.