معجزه عشق prt 48
#معجزه_عشق #prt_48
****
جه بوم : دخترااا هیس !! برامون دردسر میشه
نباز : عوووووی خودت هیس ب حقوق زنان احترام بزار
کامیلا : البته حقوق دخترانم فرقی ندارع
یوگیوم : ب نکته ظریفی اشاره کردی یه لحظه گمراه شدم !!
هستی : وای بر منحرفان
جینیونگ با لحن خنده رو ب بوگی کرد و گفت بزار ی ماه بگذره بعد منحرفیت نشون بده :)
جه بوم : پسرم خیلیم مودبه چون تو بلوغه هورموناش فعاله ی خورده زیادی کنجکاوه
نیاز : پسر 20-21 سالت تو بلوغه :/
هستی: وفت زن گرفتنش هست الان
یونگجه : هر وقت تونست بدون جیغ جیغ کردن بخونه واسش زن میگیریم ..
جو خنده دار و طنزی بینمون ااومده بود انگار صد سال همدیگه رو میشناختیم جوری ک اصلا یادمون رفته بود رییس پارک زنگ زده :/
نیاز : نجواااا ما هممون اومدیم بیرون تو چرا نمیای !!
کامیلا : سرما میخوری
نجوا : منتظرم ک پسرا برن بعد بیام بیرون
هستی : اوووه گاااد بیا بیرون
نجوا : لباسم رو نیاوردم
جکسون : حوله منو میخوای ؟
نجوا : نه داداش .. حوله اتو واس خودت نگه دار
کامیلا : من میرم لباساتو واست بیارم
مارک در حالی ک با دستاش بشکن میزد و با خوشحالی ک تو صورتش جاار میزد اومد تو حیاط ..
جکسون : ببینید من ی چیزی میدونیم گفتم مارک وقتی راه میره مثل الماس میدرخشه ها
یونگجه : قوه تشخیصت مایه افتخار ماس .
جکسون : دیوث داری مسخره میکنی !!
هستی : اهم اهم .. میشع مارکسون دل و قلوه ندن !!!
جکسون : چرا :O
آنا : ی مارکسون شیپر خر تیمارستانی داریم یکم ادامه بدین اینجا رو میزاره رو سرش
نجوا : اون خر تیمارستاااانی منمممممم.. آیم مارکسووون شیپررررررر
با عکس العمل نیاز ک گفت خدا شفات بده کنترل خنده از دست همه در رفت ..
مارک : تو مارکسون شیپر هم بودی منو دندون گرفتی :/
آنا : کجاشو دیدی تازه مارک لا...
نیاز : هییی آناااا
جکسون : بزار کانل حرفشو برنه
نجوا : ن نیازی نیس :/
نیاز : من هستم
نجوا : ن تو ک هستی منظورم اینکه لازم نیس
جینیونگ : کامیلا رفت لباس بیاره یا لباس بسازه :/
هستی : من میرم دنبالش ..
میخوام باهاش حرف بزنم ..
نجوا : تو رو ب پیر ب پیغمبر واینسین حرف زدن من لخت بمونم :/
مارک : اصن خودم میرم برات لباس میارم فقط بگو کجا برم !
هستی : منم میرم با کامیلا حرف برنم ..
پایان پارت48
@Lovefic_got7
****
جه بوم : دخترااا هیس !! برامون دردسر میشه
نباز : عوووووی خودت هیس ب حقوق زنان احترام بزار
کامیلا : البته حقوق دخترانم فرقی ندارع
یوگیوم : ب نکته ظریفی اشاره کردی یه لحظه گمراه شدم !!
هستی : وای بر منحرفان
جینیونگ با لحن خنده رو ب بوگی کرد و گفت بزار ی ماه بگذره بعد منحرفیت نشون بده :)
جه بوم : پسرم خیلیم مودبه چون تو بلوغه هورموناش فعاله ی خورده زیادی کنجکاوه
نیاز : پسر 20-21 سالت تو بلوغه :/
هستی: وفت زن گرفتنش هست الان
یونگجه : هر وقت تونست بدون جیغ جیغ کردن بخونه واسش زن میگیریم ..
جو خنده دار و طنزی بینمون ااومده بود انگار صد سال همدیگه رو میشناختیم جوری ک اصلا یادمون رفته بود رییس پارک زنگ زده :/
نیاز : نجواااا ما هممون اومدیم بیرون تو چرا نمیای !!
کامیلا : سرما میخوری
نجوا : منتظرم ک پسرا برن بعد بیام بیرون
هستی : اوووه گاااد بیا بیرون
نجوا : لباسم رو نیاوردم
جکسون : حوله منو میخوای ؟
نجوا : نه داداش .. حوله اتو واس خودت نگه دار
کامیلا : من میرم لباساتو واست بیارم
مارک در حالی ک با دستاش بشکن میزد و با خوشحالی ک تو صورتش جاار میزد اومد تو حیاط ..
جکسون : ببینید من ی چیزی میدونیم گفتم مارک وقتی راه میره مثل الماس میدرخشه ها
یونگجه : قوه تشخیصت مایه افتخار ماس .
جکسون : دیوث داری مسخره میکنی !!
هستی : اهم اهم .. میشع مارکسون دل و قلوه ندن !!!
جکسون : چرا :O
آنا : ی مارکسون شیپر خر تیمارستانی داریم یکم ادامه بدین اینجا رو میزاره رو سرش
نجوا : اون خر تیمارستاااانی منمممممم.. آیم مارکسووون شیپررررررر
با عکس العمل نیاز ک گفت خدا شفات بده کنترل خنده از دست همه در رفت ..
مارک : تو مارکسون شیپر هم بودی منو دندون گرفتی :/
آنا : کجاشو دیدی تازه مارک لا...
نیاز : هییی آناااا
جکسون : بزار کانل حرفشو برنه
نجوا : ن نیازی نیس :/
نیاز : من هستم
نجوا : ن تو ک هستی منظورم اینکه لازم نیس
جینیونگ : کامیلا رفت لباس بیاره یا لباس بسازه :/
هستی : من میرم دنبالش ..
میخوام باهاش حرف بزنم ..
نجوا : تو رو ب پیر ب پیغمبر واینسین حرف زدن من لخت بمونم :/
مارک : اصن خودم میرم برات لباس میارم فقط بگو کجا برم !
هستی : منم میرم با کامیلا حرف برنم ..
پایان پارت48
@Lovefic_got7
۱۲.۰k
۲۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.