پارت شصت و هفت...
#پارت شصت و هفت...
#جانان....
زود بود ولی هر چی زود تر کارم تموم شه بیشتر واسه خودم میتونم ازاد باشم....
رفتم اشپز خونه خوب حالا چی بپزم....
فک کنم زرشک پلو خوب باشه....نه...خوب خورشت قیمه.....
اره همین خوبه خورشت قیمه درست میکنم....
مشغول شدم ...
.......
هوف بالا خره تموم شد....اوه اوه چه بویی گرفتم برم یه دوش بگیرم رفتم اتاقم و حموم کوتاهی کردو اومدم بیرون لباس پوشیدم و مو هام چون بلند بود و عادت داشتم باز بزارم خودش خشک شه باز گذاشتم خوب کسی خونه نبود و نگهبان هاهم داخل حق ندارن بیان ....واسه خودم رفتم پایین و کمی خونه رو گشتم واسه خودم حوصلم سر رفت خوب من چی کار کنم تنهایی....
تو همین فکرا چشمم به تلوزیون خورد بدو رفتم اشپز خونه و توی ظرف واسه خودم پفیلا و پفک ریختم و رفتم سالن بالا روبه روی تلوزیون نشستم و تلوزیون رو روشن کردم ....
خوبه که همه شبکه ها عربی نبودن ...همین طوری مشغول بالا پایین کردن تلوزیون بودم که یکی از شبکه ها مشغول پخش فیلم دیو و دلبر بود اوممم این خوبه مشغول دیدن شدم......
تبلیغ وسط فیلم بود که واس خودم دراز کشیدم روی مبل همین طوری منتظر بودم که از خستگی خوابم برد....
#کارن....
صبح که رفتم بیمارستان سری به مریض هام زدم و بعدش توی اتاقم چند تا رو ویزیت کرد که اسمم رو پیج کردن سریع خودم رو رسوندم که دیدم یه پسر نو جوون بخاطر تصادف که کرده به سرش ضربه خورده و احتیاج به عمل داره.....
سریع کادر اتاق عمل اماده شدن و مشغول شدم عملش خوب پیش رفت...
بعد از تعویض لباس اومدم اتاقم خستم بود واقعا دیشب با دیدن اون کابوس تکراری بد خواب شده بودم و به زور دم صبح دوباره تونسته بودم که بخوابم.....
رفتم یه بار دیگه بیمار هام رو چک کردم و لباس عوض کردم که برم خونه واقعا احساس میکردم الانه که از سر درد سرم منفجر بشه.....
رفتم خونه بوی غذا میومد ولی صدایی از جانان نبود....
رفتم تو اشپز خونه ندیدمش.توی سالن هم نبود گفتم شاید بالا باشه رفتم از پله بالا که دیدم جانان نصف تنش روی زمینه و دو تا پاهاش روی مبل...
رفتم نزدیک تر که دیدم جانان با موهای نم دار که معلوم بود حموم بوده سرش روی زمینه ...
چند باری صداش زدن که تکونی خورد و خواب الود گفت: هوم چی کارم داری....
من: جانان پاشو برو توی تخت بخواب چرا اینجا خوابیدی...
جانان: اه گیر نده خوابم میاد حال ندارم....
من: پاشو میگم اینجا اخه جای خوابه...
بخاطر صدای نسبتا بلندم سریع صاف روی زمین نشست...
اون با بهت بهم نگاه کرد و گفت:
ببخشید ...میگم ..چیزه مگه من چند ساعت خوابیدم....
من: نمیدونم از کی خوابی ولی من زود تر اومدم خونه.....اگه خوابت میاد واسه چی اینجا اونم این جوری میخوابی برو توی اناقت بخواب بعدم من میرم میخوابم کامین اومد واسه ناهار بیدارم کن....
ورفتم به سمت اتاقم.....
#جانان....
زود بود ولی هر چی زود تر کارم تموم شه بیشتر واسه خودم میتونم ازاد باشم....
رفتم اشپز خونه خوب حالا چی بپزم....
فک کنم زرشک پلو خوب باشه....نه...خوب خورشت قیمه.....
اره همین خوبه خورشت قیمه درست میکنم....
مشغول شدم ...
.......
هوف بالا خره تموم شد....اوه اوه چه بویی گرفتم برم یه دوش بگیرم رفتم اتاقم و حموم کوتاهی کردو اومدم بیرون لباس پوشیدم و مو هام چون بلند بود و عادت داشتم باز بزارم خودش خشک شه باز گذاشتم خوب کسی خونه نبود و نگهبان هاهم داخل حق ندارن بیان ....واسه خودم رفتم پایین و کمی خونه رو گشتم واسه خودم حوصلم سر رفت خوب من چی کار کنم تنهایی....
تو همین فکرا چشمم به تلوزیون خورد بدو رفتم اشپز خونه و توی ظرف واسه خودم پفیلا و پفک ریختم و رفتم سالن بالا روبه روی تلوزیون نشستم و تلوزیون رو روشن کردم ....
خوبه که همه شبکه ها عربی نبودن ...همین طوری مشغول بالا پایین کردن تلوزیون بودم که یکی از شبکه ها مشغول پخش فیلم دیو و دلبر بود اوممم این خوبه مشغول دیدن شدم......
تبلیغ وسط فیلم بود که واس خودم دراز کشیدم روی مبل همین طوری منتظر بودم که از خستگی خوابم برد....
#کارن....
صبح که رفتم بیمارستان سری به مریض هام زدم و بعدش توی اتاقم چند تا رو ویزیت کرد که اسمم رو پیج کردن سریع خودم رو رسوندم که دیدم یه پسر نو جوون بخاطر تصادف که کرده به سرش ضربه خورده و احتیاج به عمل داره.....
سریع کادر اتاق عمل اماده شدن و مشغول شدم عملش خوب پیش رفت...
بعد از تعویض لباس اومدم اتاقم خستم بود واقعا دیشب با دیدن اون کابوس تکراری بد خواب شده بودم و به زور دم صبح دوباره تونسته بودم که بخوابم.....
رفتم یه بار دیگه بیمار هام رو چک کردم و لباس عوض کردم که برم خونه واقعا احساس میکردم الانه که از سر درد سرم منفجر بشه.....
رفتم خونه بوی غذا میومد ولی صدایی از جانان نبود....
رفتم تو اشپز خونه ندیدمش.توی سالن هم نبود گفتم شاید بالا باشه رفتم از پله بالا که دیدم جانان نصف تنش روی زمینه و دو تا پاهاش روی مبل...
رفتم نزدیک تر که دیدم جانان با موهای نم دار که معلوم بود حموم بوده سرش روی زمینه ...
چند باری صداش زدن که تکونی خورد و خواب الود گفت: هوم چی کارم داری....
من: جانان پاشو برو توی تخت بخواب چرا اینجا خوابیدی...
جانان: اه گیر نده خوابم میاد حال ندارم....
من: پاشو میگم اینجا اخه جای خوابه...
بخاطر صدای نسبتا بلندم سریع صاف روی زمین نشست...
اون با بهت بهم نگاه کرد و گفت:
ببخشید ...میگم ..چیزه مگه من چند ساعت خوابیدم....
من: نمیدونم از کی خوابی ولی من زود تر اومدم خونه.....اگه خوابت میاد واسه چی اینجا اونم این جوری میخوابی برو توی اناقت بخواب بعدم من میرم میخوابم کامین اومد واسه ناهار بیدارم کن....
ورفتم به سمت اتاقم.....
۱۳.۲k
۲۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.