پارت هفتاد و چهار...
#پارت هفتاد و چهار...
#جانان....
من: آقا بخدا دیگه نمیخندم...بخدا غلط کردم....
کارن: مگه قراره بازم بخندی؟غلط کردن هم راست میگی گلم حالا منم تنبیهت میکنم تا یادت نره یه وقت دوباره دلت همچین غلطی رو بخواد....
من: نه ترو خدا ....باور کنید ارباب بخدا یادم میمونه ....دیگه نمی خندم....
کارن: نه دیگه هر کاری عواقبی داره حالا این تنبیه عواقب اون خنده و دلبری کردن توی رستورانته....
و بعدش کمر بندش رو در اورد و اروم به سمتم قدم برداشت و همین طوری کمر بند رو دور دستش می پیچید ...از ترس به لکنت افتاده بودم عقب میرفتم و همین طوری التماسش میکردم....
من: به خدا.....ارباب...ارباب دیگه نمی خندم.....باور ..باو...
اومدم حرفم رو بگم که اولین ضربه رو به کمرم زد اتیش گرفتم...همین طوری میزد اصلا انگار نه انگار داشتم التماسش میکرد پشت سر هم میزدم دیگه به هق هق افتاده بودم و جونی نداشتم التماس کنم که دیگه نزد و عقب کشید و روی مبل اتاق نشست نگاهی بهم انداخت و گفت:
حالا دیگه یادت میمونه کاری نکنی خلاف خواسته اربابت...
و بعدش به سمت در اتاق رفت و باز کرد و رفت بیرون...
کل بدنم درد میکرد جونی واسم نمونده بود به زور خودم رو رسوندم به حموم اتاق و خودم رو با کمک دیوار از روی زمین جمع کردم و انداختم توی حموم و توی وان دراز کشیدم و اب رو باز کردم نمی دونم چش بود اصلا من مگه واسه کی دلبری کرده بودم من که فقط خندیده بودم خدا واسه چی من ...من که کاری نکردم چرا باید تنبیه بشم و این جوری دست به دست یه سری ادما رد و بدل بشم ....خدا اصلا صدام رو میشنوی ...من دلم الان بغل مامانم رو میخوام ....خدا باور کن راضیم به مهرزاد با اون دوتا زناش...
#کارن...
دلم میخواست بکشمش تا واسه مردم دیگه با خندیدن دلبری نکنه وقتی میخندید میز بغلی رو که چند تا مرد دورش نشسته بودن کاملا بر میگشتن بهش نگاه میکردن بهش چشم غره رفته بودم و ساکتش کرده بودم ولی بازم بعدش دوباره خنده بود و جلب توجه کرده بود....
من چون داشتم پشت سر همه میومدم صدای اونا رو میشنیدم ک پشت سر ما بلند شدن و داشتن راجب جانان نظر میدادن و واسه خودشون رویا پردازی نا جور میکردن ....
یادم اون افتاد که چطوری واسه اون میخندید....چطوری با خنده دلبری میکرد واسش...
بعد از این که از اتاقش اومدم بیرون خودم رو انداختم توی اتاق و لباس هام رو در اوردم داغ کرده بودم به سمت حموم رفتم و دوش اب سرد و باز کردم و رفتم رفتم زیرش از سرماش لرزی کردم ولی این ابم واسه کم کردن التهاب درونی من کاری نمیکرد....
دوستای گل لطفا شات کنید...پستای دیگه فردا...😍
#جانان....
من: آقا بخدا دیگه نمیخندم...بخدا غلط کردم....
کارن: مگه قراره بازم بخندی؟غلط کردن هم راست میگی گلم حالا منم تنبیهت میکنم تا یادت نره یه وقت دوباره دلت همچین غلطی رو بخواد....
من: نه ترو خدا ....باور کنید ارباب بخدا یادم میمونه ....دیگه نمی خندم....
کارن: نه دیگه هر کاری عواقبی داره حالا این تنبیه عواقب اون خنده و دلبری کردن توی رستورانته....
و بعدش کمر بندش رو در اورد و اروم به سمتم قدم برداشت و همین طوری کمر بند رو دور دستش می پیچید ...از ترس به لکنت افتاده بودم عقب میرفتم و همین طوری التماسش میکردم....
من: به خدا.....ارباب...ارباب دیگه نمی خندم.....باور ..باو...
اومدم حرفم رو بگم که اولین ضربه رو به کمرم زد اتیش گرفتم...همین طوری میزد اصلا انگار نه انگار داشتم التماسش میکرد پشت سر هم میزدم دیگه به هق هق افتاده بودم و جونی نداشتم التماس کنم که دیگه نزد و عقب کشید و روی مبل اتاق نشست نگاهی بهم انداخت و گفت:
حالا دیگه یادت میمونه کاری نکنی خلاف خواسته اربابت...
و بعدش به سمت در اتاق رفت و باز کرد و رفت بیرون...
کل بدنم درد میکرد جونی واسم نمونده بود به زور خودم رو رسوندم به حموم اتاق و خودم رو با کمک دیوار از روی زمین جمع کردم و انداختم توی حموم و توی وان دراز کشیدم و اب رو باز کردم نمی دونم چش بود اصلا من مگه واسه کی دلبری کرده بودم من که فقط خندیده بودم خدا واسه چی من ...من که کاری نکردم چرا باید تنبیه بشم و این جوری دست به دست یه سری ادما رد و بدل بشم ....خدا اصلا صدام رو میشنوی ...من دلم الان بغل مامانم رو میخوام ....خدا باور کن راضیم به مهرزاد با اون دوتا زناش...
#کارن...
دلم میخواست بکشمش تا واسه مردم دیگه با خندیدن دلبری نکنه وقتی میخندید میز بغلی رو که چند تا مرد دورش نشسته بودن کاملا بر میگشتن بهش نگاه میکردن بهش چشم غره رفته بودم و ساکتش کرده بودم ولی بازم بعدش دوباره خنده بود و جلب توجه کرده بود....
من چون داشتم پشت سر همه میومدم صدای اونا رو میشنیدم ک پشت سر ما بلند شدن و داشتن راجب جانان نظر میدادن و واسه خودشون رویا پردازی نا جور میکردن ....
یادم اون افتاد که چطوری واسه اون میخندید....چطوری با خنده دلبری میکرد واسش...
بعد از این که از اتاقش اومدم بیرون خودم رو انداختم توی اتاق و لباس هام رو در اوردم داغ کرده بودم به سمت حموم رفتم و دوش اب سرد و باز کردم و رفتم رفتم زیرش از سرماش لرزی کردم ولی این ابم واسه کم کردن التهاب درونی من کاری نمیکرد....
دوستای گل لطفا شات کنید...پستای دیگه فردا...😍
۹.۴k
۳۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.