پارت هفتاد و نه....
#پارت هفتاد و نه....
#جانان...
کامین دستم رو کشید و برد توی اتاقش و در اتاق رو بست بهم اشاره کرد که بشینم رفتم سمت مبل توی اتاق و نشستم ...
کامین : خوب جانان میگم من نظر راجب این میخواستم بدی واسم .....
بعدش رفت سمت کمدش و توش به جعبه مخملی قرمز اورد بیرون.....گرفتش جلوم ازش گرفتم بازش کردم ....
من: اوووووه کامین این خیلی ساده و خوشگله....
کامین: خوب من اینو واسه ترانه خریدم ...بنظرت خوبه...زیاد ساده نیست....
من: نه اصلا این خیلی خوشگله درسته ساده هستی این حلقه ولی این که اسمش رو روش حک کردی خاصش کرده...خودمونیما ترشی نخوری یه چیزی میشی....
کامین : چی فک کردی ما اینیم دیگه.....
من: اووووه اعتماد به نفست لایه ازون رو سوراخ کرده..
کامین: واقعیته جانم....
من: باشه بابا نمیزنم تو برجکت چه کنیم دیگه باید مراعاتت رو کنیم دیگه دامادی گناه داری....
کامین خودش رو اناخت روی تخت و گفت:
وای جانان نمی دونی چه شور و شوقی دارم...راستی به نظرت کت چه رنگی بگیرم ....ااااااا دسته گل چی جوری باشه...اخ که چقدر کار دارم....شیرینی تر ببریم یا خشک جانان....
صدام رو کلفت کردم و گفتم : والا من نه که چهار تا زن دارم الان بهت پیشنهاد میکنم هیچی نبری پرو میشن ....
بعد از حرفم خودم و کامین از خنده منفجر شدیم
من: اخه خوله من چه بدونم ....این ها رو تو باید از یکی که تجربه داره بپرسی...کی چطوری کلاه سر خانواده عروس گذشته....
کامین: باشه بابا من خواستم ازت به نظر بگیرم....خوب حالا از کی یپرسیم به قول تو چطوری کلاه سر خانواده عروس گذاشته......نظرت راجب تیام چیه....
من:نه بابا اون خوب نیست شما کلاه لازم نبودین خودتون گوش مخملی دارین فابریک روتونه....
کامین: تعارف نکن دیگه چی....به قول کارن نباید تو روت خندید بیا ببین چه پرو شدی....
من: خوب بابا راست میگم دیگه کار تیام راحت بوده شا باهاش رفیق بودید میشناختینش...خوب اینو ول کن تو دوست نداری که ازدواج کرده باشه از اون زنگ بزن بپرس...
کامین: باشه من زنگ میزنم تو هم پاشو برو اتاقت واسه ساعت 5حاضر شو میریم خرید....
من: چی میخوای بخری؟؟؟؟...
کامین: برو اونجا میبینی...
من: باشه بابای دامادجونم.....
کامین: بیا برو دختر.....
سریع رفتم سمت اتاقم ساعت سه بود اوووووه ساعته انگار دنبالش کردن...رفتم اتاق کمی واسه خودم ارایش کردم با وسایلی که توی میز ارایش بود بعدش واسه خودم جلوی کمد لباسی ایستادم خوب حالا چی بپوشم....اوممم ....یافتم....لباس رو بیرون کشیدم و گذشتم روی تخت رفتم پایین قهوه و کیک اماده کردم بردم واسه جناب قطبی واسه عصرونش میل بفرماین....
تقه ای به در زدم که بعد از مکثی طولانی اجازه ورود داد شازده....رفتم داخل هنوزم پشت میز کارش بود
کارن: کارت رو بگو...
من.....
نظر😍
#جانان...
کامین دستم رو کشید و برد توی اتاقش و در اتاق رو بست بهم اشاره کرد که بشینم رفتم سمت مبل توی اتاق و نشستم ...
کامین : خوب جانان میگم من نظر راجب این میخواستم بدی واسم .....
بعدش رفت سمت کمدش و توش به جعبه مخملی قرمز اورد بیرون.....گرفتش جلوم ازش گرفتم بازش کردم ....
من: اوووووه کامین این خیلی ساده و خوشگله....
کامین: خوب من اینو واسه ترانه خریدم ...بنظرت خوبه...زیاد ساده نیست....
من: نه اصلا این خیلی خوشگله درسته ساده هستی این حلقه ولی این که اسمش رو روش حک کردی خاصش کرده...خودمونیما ترشی نخوری یه چیزی میشی....
کامین : چی فک کردی ما اینیم دیگه.....
من: اووووه اعتماد به نفست لایه ازون رو سوراخ کرده..
کامین: واقعیته جانم....
من: باشه بابا نمیزنم تو برجکت چه کنیم دیگه باید مراعاتت رو کنیم دیگه دامادی گناه داری....
کامین خودش رو اناخت روی تخت و گفت:
وای جانان نمی دونی چه شور و شوقی دارم...راستی به نظرت کت چه رنگی بگیرم ....ااااااا دسته گل چی جوری باشه...اخ که چقدر کار دارم....شیرینی تر ببریم یا خشک جانان....
صدام رو کلفت کردم و گفتم : والا من نه که چهار تا زن دارم الان بهت پیشنهاد میکنم هیچی نبری پرو میشن ....
بعد از حرفم خودم و کامین از خنده منفجر شدیم
من: اخه خوله من چه بدونم ....این ها رو تو باید از یکی که تجربه داره بپرسی...کی چطوری کلاه سر خانواده عروس گذشته....
کامین: باشه بابا من خواستم ازت به نظر بگیرم....خوب حالا از کی یپرسیم به قول تو چطوری کلاه سر خانواده عروس گذاشته......نظرت راجب تیام چیه....
من:نه بابا اون خوب نیست شما کلاه لازم نبودین خودتون گوش مخملی دارین فابریک روتونه....
کامین: تعارف نکن دیگه چی....به قول کارن نباید تو روت خندید بیا ببین چه پرو شدی....
من: خوب بابا راست میگم دیگه کار تیام راحت بوده شا باهاش رفیق بودید میشناختینش...خوب اینو ول کن تو دوست نداری که ازدواج کرده باشه از اون زنگ بزن بپرس...
کامین: باشه من زنگ میزنم تو هم پاشو برو اتاقت واسه ساعت 5حاضر شو میریم خرید....
من: چی میخوای بخری؟؟؟؟...
کامین: برو اونجا میبینی...
من: باشه بابای دامادجونم.....
کامین: بیا برو دختر.....
سریع رفتم سمت اتاقم ساعت سه بود اوووووه ساعته انگار دنبالش کردن...رفتم اتاق کمی واسه خودم ارایش کردم با وسایلی که توی میز ارایش بود بعدش واسه خودم جلوی کمد لباسی ایستادم خوب حالا چی بپوشم....اوممم ....یافتم....لباس رو بیرون کشیدم و گذشتم روی تخت رفتم پایین قهوه و کیک اماده کردم بردم واسه جناب قطبی واسه عصرونش میل بفرماین....
تقه ای به در زدم که بعد از مکثی طولانی اجازه ورود داد شازده....رفتم داخل هنوزم پشت میز کارش بود
کارن: کارت رو بگو...
من.....
نظر😍
۱۶.۰k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.