*نفس*
*نفس*
چند بار زنگ زدم انگار کسی نمی خواست در باز کنه کلید انداختم ورفتم داخل خدای من چرا انقدر خونه ایلیا بهم ریخته بود
- ایلیا...
سرک کشیدم تو اتاقش لبه ای تخت نشسته بود وسرش بین دستاش بود ترسیدم ورفتم جلو
- چی شده ایلیا ...ایلیا
تکونش دادم سرشو راست کرد چشاش سرخ بود وپر اشک
- چی شده ؟ ...ایلیا ...داری دیونم می کنی میگم چی شده
سرش پایین انداخت
- نمی خوای بگی چی شده
ایلیا : کجا بودی نفس
- خونه
ایلیا : نسیم کجاست
- فکر کنم سر کاره دیگه خبر ندارم
ایلیا : می بینی چیکار کرده ...
متحیر گفتم : نسیم
ایلیا : آره ...
- پس چرا گریه می کنی چیزی نشده که
بلند شد وگفت : حرفاش ...
- چی گفته ...چرا در باز کردی؟
رفت کنار پنجره
- ایلیا
ایلیا : کلید خونم داشت اومد اینجا از سر کار برگشتم دیدمش تعجب کردم ...برای من لباس پوشیده
برگشت از رو تخت یه لباس قرمز برداشت گفت : می بینی
نفسم بند اومد
ایلیا : نمی خوام بگم چیکار کرده چی گفته حالم واقعا بده نفس برو
- نه ایلیا تنهات نمی زارم
ایلیا : خواهش می کنم برو
- می دونی که نمیرم
دستشو گرفتم وگفتم: بیا برو یه دوش بگیر من خونه رو مرتب می کنم
دستشو کشید وگفت : نمی فهمی چی میگم
متحیر نگاش کردم به چشاش که باز نمی شد
- تو مشروب خوردی .
ایلیا : آره حالا برو .
- تو چیکار کردی ...با نسی..
داد زد وگفت : خفه شو نفس ...
زدم تو سینش وگفتم : پس چی
لباس قرمز برداشتم وگفتم : این چیه ...نمی خوای کثافت کاریتو کسی بف.....
صورتم آتیش گرفت برق از سرم پرید
ایلیا : بفهم چی میگی
هولش دادم محکمتر از قبل زدم تو سینش رفت عقب دوباره زدم دستمو گرفت وکشیدم طرف خودش برای اولین بار تو زندگیم ازش ترسیدم
ایلیا- تو عمرم بد به کسی نگاه نکردم جوابم اینه
میخواستم حرف بزنم نمی تونستم فقط نگاش می کردم چه راحت داشت گریه می کرد
- ایلیا
ایلیا : برو بیرون نفس جوابم بعد این همه سال این بود
- معذرت میخوام
ایلیا : برو ...
رفتم تو حال نشستم تا نمی گفت چی شده نمی رفتم انقدر نشستم اونجا وایلیا بیرون نیومد که خواب رفتم
******
چند بار زنگ زدم انگار کسی نمی خواست در باز کنه کلید انداختم ورفتم داخل خدای من چرا انقدر خونه ایلیا بهم ریخته بود
- ایلیا...
سرک کشیدم تو اتاقش لبه ای تخت نشسته بود وسرش بین دستاش بود ترسیدم ورفتم جلو
- چی شده ایلیا ...ایلیا
تکونش دادم سرشو راست کرد چشاش سرخ بود وپر اشک
- چی شده ؟ ...ایلیا ...داری دیونم می کنی میگم چی شده
سرش پایین انداخت
- نمی خوای بگی چی شده
ایلیا : کجا بودی نفس
- خونه
ایلیا : نسیم کجاست
- فکر کنم سر کاره دیگه خبر ندارم
ایلیا : می بینی چیکار کرده ...
متحیر گفتم : نسیم
ایلیا : آره ...
- پس چرا گریه می کنی چیزی نشده که
بلند شد وگفت : حرفاش ...
- چی گفته ...چرا در باز کردی؟
رفت کنار پنجره
- ایلیا
ایلیا : کلید خونم داشت اومد اینجا از سر کار برگشتم دیدمش تعجب کردم ...برای من لباس پوشیده
برگشت از رو تخت یه لباس قرمز برداشت گفت : می بینی
نفسم بند اومد
ایلیا : نمی خوام بگم چیکار کرده چی گفته حالم واقعا بده نفس برو
- نه ایلیا تنهات نمی زارم
ایلیا : خواهش می کنم برو
- می دونی که نمیرم
دستشو گرفتم وگفتم: بیا برو یه دوش بگیر من خونه رو مرتب می کنم
دستشو کشید وگفت : نمی فهمی چی میگم
متحیر نگاش کردم به چشاش که باز نمی شد
- تو مشروب خوردی .
ایلیا : آره حالا برو .
- تو چیکار کردی ...با نسی..
داد زد وگفت : خفه شو نفس ...
زدم تو سینش وگفتم : پس چی
لباس قرمز برداشتم وگفتم : این چیه ...نمی خوای کثافت کاریتو کسی بف.....
صورتم آتیش گرفت برق از سرم پرید
ایلیا : بفهم چی میگی
هولش دادم محکمتر از قبل زدم تو سینش رفت عقب دوباره زدم دستمو گرفت وکشیدم طرف خودش برای اولین بار تو زندگیم ازش ترسیدم
ایلیا- تو عمرم بد به کسی نگاه نکردم جوابم اینه
میخواستم حرف بزنم نمی تونستم فقط نگاش می کردم چه راحت داشت گریه می کرد
- ایلیا
ایلیا : برو بیرون نفس جوابم بعد این همه سال این بود
- معذرت میخوام
ایلیا : برو ...
رفتم تو حال نشستم تا نمی گفت چی شده نمی رفتم انقدر نشستم اونجا وایلیا بیرون نیومد که خواب رفتم
******
۲۴.۳k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.