*شیرین*
*شیرین*
..........
رفتیم بازار معروفی که اونجا بودبچه ها همه خرید می کردن
بردیا : تو نمی خوای خرید کنی
- نچ
بردیا : چیزی شده شیرین انگار از اومدن به اینجا خوشحال نیستی
- می دونی چرا
بردیا : چرا
- چون متوجه رفتارت نیستی چطور شدی
بردیا متعجب نگام کرد وگفت: چیکار کردم مگه
- از اون روزی که تابلو دیدی یجوری شدی بعدم تابلو خودت رو دادی به اون مرده تو که گفتی دوسش داری
بردیا: چشای رقیبمو دوست داشته باشم
- کدوم رقیب رقیب می بینی الان
بردیا : تو نقاشیهات دیدم اون تابلوی که مال چند ساله با یه تاریخ خاص وتو دوست نداری ازش دل بکنی
خیره نگاش کردم
بردیا : اینجوری نگام نکن شیرین که انگار گناه کردم
- تو گفتی منو درک می کنی
ازش فاصله گرفتم رفتم پیش نفس نفس با دیدنم متعجب شد وگفت : چی شده شیرین چرا چشات پر اشکه
از بازار فاصله گرفتیم وهمینطور که راه می رفتیم گفتم : از رفتار بردیا می ترسم هر وقت دلخوره نگام میکنه می ترسم
- چیزی شده مگه ؟
جریان رو براش تعریف کردم خندید وگفت: چقدر همه چیزش مثله امیره ...شایدم آدم عاشق اینجوره
- بنظرت چیکار کنم
نفس : باید بهت وقت بده تو که همه چیز بهش گفتی دیگه نگرانیت واسه چیه ؟
- نگرانی من حال خودشه
نفس : راس میگی شاید بهتره از دلش در بیاری
شیرینی وچای سفارش دادیم موبایلم زنگ خورد برداشتم
- الو ...
حرفی نزد قطع کردم
نفس : کی بود
- نمی دونم .
- خانم
برگشتم طرف پسر بچه یه جعبه بهم داد وگفت : اون آقا داده
برگشتم وگفتم کی
پسره : اونکه داره میره لباس هاش مشکیه
- آها ولی کی بود ؟!
پسره : نمی دونم خانم گفت این جعبه رو بدم شما
نفس : باز کن ببین چیه
جعبه رو باز کردم یه گردنبند سنتی قشنگ بود
نفس : شاید کسی فکر کرده تنهایی گفت بهت کادوبده دوست شید
- پس چرا رفت
گوشیم زنگ خورد برداشتم
- الو ...
- امیدوارم از کادو خوشت اومده باشه
کپ کردم نمی دونم حالم چطور بود که نفس وحشت زده گفت : شیرین ...شیرین چی شدی
گوشی از دستم افتاد نفس به زور بهم آب داد وگفت : چی شده کی بود شیرین
نمی تونستم حرف بزنم نفس اروم زد تو گوشم می لرزیدم
نفس : شیرین
- امیر ...امیر بود نفس...امیر بود صداش می شناسم ...
نفس متحیر نگام کرد چرا حالا اومده بود
*********
..........
رفتیم بازار معروفی که اونجا بودبچه ها همه خرید می کردن
بردیا : تو نمی خوای خرید کنی
- نچ
بردیا : چیزی شده شیرین انگار از اومدن به اینجا خوشحال نیستی
- می دونی چرا
بردیا : چرا
- چون متوجه رفتارت نیستی چطور شدی
بردیا متعجب نگام کرد وگفت: چیکار کردم مگه
- از اون روزی که تابلو دیدی یجوری شدی بعدم تابلو خودت رو دادی به اون مرده تو که گفتی دوسش داری
بردیا: چشای رقیبمو دوست داشته باشم
- کدوم رقیب رقیب می بینی الان
بردیا : تو نقاشیهات دیدم اون تابلوی که مال چند ساله با یه تاریخ خاص وتو دوست نداری ازش دل بکنی
خیره نگاش کردم
بردیا : اینجوری نگام نکن شیرین که انگار گناه کردم
- تو گفتی منو درک می کنی
ازش فاصله گرفتم رفتم پیش نفس نفس با دیدنم متعجب شد وگفت : چی شده شیرین چرا چشات پر اشکه
از بازار فاصله گرفتیم وهمینطور که راه می رفتیم گفتم : از رفتار بردیا می ترسم هر وقت دلخوره نگام میکنه می ترسم
- چیزی شده مگه ؟
جریان رو براش تعریف کردم خندید وگفت: چقدر همه چیزش مثله امیره ...شایدم آدم عاشق اینجوره
- بنظرت چیکار کنم
نفس : باید بهت وقت بده تو که همه چیز بهش گفتی دیگه نگرانیت واسه چیه ؟
- نگرانی من حال خودشه
نفس : راس میگی شاید بهتره از دلش در بیاری
شیرینی وچای سفارش دادیم موبایلم زنگ خورد برداشتم
- الو ...
حرفی نزد قطع کردم
نفس : کی بود
- نمی دونم .
- خانم
برگشتم طرف پسر بچه یه جعبه بهم داد وگفت : اون آقا داده
برگشتم وگفتم کی
پسره : اونکه داره میره لباس هاش مشکیه
- آها ولی کی بود ؟!
پسره : نمی دونم خانم گفت این جعبه رو بدم شما
نفس : باز کن ببین چیه
جعبه رو باز کردم یه گردنبند سنتی قشنگ بود
نفس : شاید کسی فکر کرده تنهایی گفت بهت کادوبده دوست شید
- پس چرا رفت
گوشیم زنگ خورد برداشتم
- الو ...
- امیدوارم از کادو خوشت اومده باشه
کپ کردم نمی دونم حالم چطور بود که نفس وحشت زده گفت : شیرین ...شیرین چی شدی
گوشی از دستم افتاد نفس به زور بهم آب داد وگفت : چی شده کی بود شیرین
نمی تونستم حرف بزنم نفس اروم زد تو گوشم می لرزیدم
نفس : شیرین
- امیر ...امیر بود نفس...امیر بود صداش می شناسم ...
نفس متحیر نگام کرد چرا حالا اومده بود
*********
۱۲.۰k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.