خواستم برگردم یهو جلوم ظاهر شد از ترس جیغ زدم کشیدم طرف خ
خواستم برگردم یهو جلوم ظاهر شد از ترس جیغ زدم کشیدم طرف خودش وچسبوندم به دیوار با وحشت نگاش می کردم چقدر عوض شده بوددیگه چشاش اون معصومیت خاص رو نداشت
امیر: چطور تونستی مال یکی دیگه بشی
نمی تونستم حرف بزنم و می لرزیدم با دقت نگام کرد وگفت : اصلا عوض نشدی زیباتر از قبل شدی خانم تر
فشار دستهاش رو بیشتر کرد گریه کردم
امیر : از من می ترسی ...شیرین تو مال من بودی ...یکم دیگه صبر می کردی ...زن اون شدی
چرا ...چرا ...
- تو رو خدا ولم کن ...
امیر : ازش جدا شو ...بخدا می کشمش ...می دونی که شوخی ندارم ...
- امیر...اون...
محکم بغلم کرد می خواستم ازش جدا شم اروم گفت : دوباره بگو امیر ....دوباره بگو...بگو امیر نابودت کردم ...بگو ...لعنتی بگو...چیکار کردم منو نخواستیفقط گریه می کردم عصبی شد و با خشم گفت : چرا گریه می کنی .من باید گریه کنم ...یا حساس گناه می کنی ...اره عذاب وجدان داری
- امیر تو رو خدا ولم کن ...داری خفه ام می کنی
امیر : بگو ازش جدا میشی بگو ...
- نمیشم ...چرا نمی فهمی اون مریضه
امیر : به درک که مریضه ...من چی من آدم نیستم .دستمو گرفت گذاشت رو قلبش وگفت : می دونی سالهاست به عشق تو می تپه
- پس چرا نمی فهمی اگه عاشقی بهم
امیر: عاشقم احمق نیستم دودستی تو رو تقدیمش کنم تا حالا هم هیچی نگفتم بخاطر خودت بود
موهام بوسید تو چشام نگاه کرد یهو رهام کرد افتادم رفت به هق هق افتادم
- شیرین ...
نفس بودکه کمکم کرد رفتیم داخل صورتم شستم همه داشتن می رفتن پریوش اومد پیشم حالمو که دید گفت : کجایی شیرین بردیا دنبالته
نفس: یهو حالش بد شد
بردیا اومد پیشم وگفت : چی شده
پریوش : بهتره ببریمش دکتر
نفس : جون نداره بردیا زیر بغلم گرفت پریوشم همراهش بود نفس گفت به خانوادم میگه بردیا گذاشتم صندلی عقب که دیگه نفهمیدم چی شد
امیر: چطور تونستی مال یکی دیگه بشی
نمی تونستم حرف بزنم و می لرزیدم با دقت نگام کرد وگفت : اصلا عوض نشدی زیباتر از قبل شدی خانم تر
فشار دستهاش رو بیشتر کرد گریه کردم
امیر : از من می ترسی ...شیرین تو مال من بودی ...یکم دیگه صبر می کردی ...زن اون شدی
چرا ...چرا ...
- تو رو خدا ولم کن ...
امیر : ازش جدا شو ...بخدا می کشمش ...می دونی که شوخی ندارم ...
- امیر...اون...
محکم بغلم کرد می خواستم ازش جدا شم اروم گفت : دوباره بگو امیر ....دوباره بگو...بگو امیر نابودت کردم ...بگو ...لعنتی بگو...چیکار کردم منو نخواستیفقط گریه می کردم عصبی شد و با خشم گفت : چرا گریه می کنی .من باید گریه کنم ...یا حساس گناه می کنی ...اره عذاب وجدان داری
- امیر تو رو خدا ولم کن ...داری خفه ام می کنی
امیر : بگو ازش جدا میشی بگو ...
- نمیشم ...چرا نمی فهمی اون مریضه
امیر : به درک که مریضه ...من چی من آدم نیستم .دستمو گرفت گذاشت رو قلبش وگفت : می دونی سالهاست به عشق تو می تپه
- پس چرا نمی فهمی اگه عاشقی بهم
امیر: عاشقم احمق نیستم دودستی تو رو تقدیمش کنم تا حالا هم هیچی نگفتم بخاطر خودت بود
موهام بوسید تو چشام نگاه کرد یهو رهام کرد افتادم رفت به هق هق افتادم
- شیرین ...
نفس بودکه کمکم کرد رفتیم داخل صورتم شستم همه داشتن می رفتن پریوش اومد پیشم حالمو که دید گفت : کجایی شیرین بردیا دنبالته
نفس: یهو حالش بد شد
بردیا اومد پیشم وگفت : چی شده
پریوش : بهتره ببریمش دکتر
نفس : جون نداره بردیا زیر بغلم گرفت پریوشم همراهش بود نفس گفت به خانوادم میگه بردیا گذاشتم صندلی عقب که دیگه نفهمیدم چی شد
۲۰.۴k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.