*شیرین*
*شیرین*
.......
پریوش با دیدنم به آقای بهادری نگاه کرد وگفت : بهنام یه کاری بکن
ب
از اسمشم بدم میومد اسمش به زبون بیارم انگار بااسم امیر شناخته بودمش بهش اشاره کردم وگفتم : بخاطر اون دارم میرم
پریوش گریه می کرد بهاره ترسید وپام رو گرفت وگفت : نرو شیرین جون تو رو خدا مامانم داره گریه می کنه ...جون داداش بردیا نرو
دستاموجلو صورتم گرفتم گریه می کردم یکی کشیدم تو بغلش برگشتم آقای بهادری بود انقدر تو بغلش گریه کردم تا آروم شدم
خبری از اون نبود سرم داشت منفجر می شد یهو پریوش بلند شد برگشتم دیدم اونه یه چمدون کوچلو باهاش بود بدون خداحافظی رفت پریوش دونه دونه اشک می ریخت ولی من نمی تونستم اونو تو خونه ای ببینم که بردیا بود قشنگ جای اونو گرفته بود
- پریوش خانم بهتره من برم هر چی باشه اون پسرته
پریوش با گریه گفت : بچه های بردیا ازم دور باشن که بدتره خدایا چه گناهی کردم
یه بار حرف پریوش خانم گوش دادم شد این اگه اون میومد تو خونه چیکار می کردم
رفتم تو حیاط نشستم لبه ای استخر
- شیرین جون
به بهاره نگاه کردم وگفتم : جانم .
نشست کنارم وگفت : چرا گریه می کنی ...دلت برای داداش بردیا تنگ شده
- اره عزیزم
بهاره بغض کرد وگفت : منم دلم براش تنگ شده مامانی میگه رفته پیش خدا
- اره عزیزم .
بهاره : داداش بنیامین دوست نداری ...چرا دعواش می کنی ...اون خیلی مهربونه
- چیکار کرده که تو میگی مهربونه
بهاره : خوب همه ای داداشا مهربونن دیگه
- اره شاید منم داداش داشتم این حالم نبود
بلند شدم رفتم داخل کسی نبود رفتم پیش بچه ها تو تخت داشتن بازی می کردن
- چیکار کردی بردیا می دونستی میری پیش خدا این کوچلو ها رو دادی به من ...سختمه بخدا فکرم خسته است دلم آرامش میخواد
تو خواب وبیداری بودم دیدم یکی مقابلم نشسته چشام باز کردم نفس بود خندید برگشتم مریمم اونطرف نشسته بود .
- شما کی اومدین دیونه ها
هر دوتاش بغل کردم از ذوق
مریم : چقدر عوض شدی شیرین
- تو که نمیای ببینیمت
بنفس : یه خبر بچه ها
مریم : چی
- چه خبری
نفس از تو کیفش چندتاکارت در آورد جیغ منو مریم رفت تو هوا با هم بغلش کردیم
نفس : بخدا من آمادگی ازدواج ندارم همش می ترسم .
مریم : از شیرین یادبگیر
- خیلی بدجنسی مریم .میگم نفس مریم همون دختری نبود می گفت از فرزام می ترسم .بعد مثله خر کوالا به فرزام آویزون بود
نفس بلند شد وگفت : دخترا من از فرزام می ترسم یه جوریه دوسش ندارم
مریم پرید طرفش نفس فرار می کرد با خنده نگاشون کردم خیلی وقت بود اینجوری پیش هم نبودیم ونخدیدیم
*********
.......
پریوش با دیدنم به آقای بهادری نگاه کرد وگفت : بهنام یه کاری بکن
ب
از اسمشم بدم میومد اسمش به زبون بیارم انگار بااسم امیر شناخته بودمش بهش اشاره کردم وگفتم : بخاطر اون دارم میرم
پریوش گریه می کرد بهاره ترسید وپام رو گرفت وگفت : نرو شیرین جون تو رو خدا مامانم داره گریه می کنه ...جون داداش بردیا نرو
دستاموجلو صورتم گرفتم گریه می کردم یکی کشیدم تو بغلش برگشتم آقای بهادری بود انقدر تو بغلش گریه کردم تا آروم شدم
خبری از اون نبود سرم داشت منفجر می شد یهو پریوش بلند شد برگشتم دیدم اونه یه چمدون کوچلو باهاش بود بدون خداحافظی رفت پریوش دونه دونه اشک می ریخت ولی من نمی تونستم اونو تو خونه ای ببینم که بردیا بود قشنگ جای اونو گرفته بود
- پریوش خانم بهتره من برم هر چی باشه اون پسرته
پریوش با گریه گفت : بچه های بردیا ازم دور باشن که بدتره خدایا چه گناهی کردم
یه بار حرف پریوش خانم گوش دادم شد این اگه اون میومد تو خونه چیکار می کردم
رفتم تو حیاط نشستم لبه ای استخر
- شیرین جون
به بهاره نگاه کردم وگفتم : جانم .
نشست کنارم وگفت : چرا گریه می کنی ...دلت برای داداش بردیا تنگ شده
- اره عزیزم
بهاره بغض کرد وگفت : منم دلم براش تنگ شده مامانی میگه رفته پیش خدا
- اره عزیزم .
بهاره : داداش بنیامین دوست نداری ...چرا دعواش می کنی ...اون خیلی مهربونه
- چیکار کرده که تو میگی مهربونه
بهاره : خوب همه ای داداشا مهربونن دیگه
- اره شاید منم داداش داشتم این حالم نبود
بلند شدم رفتم داخل کسی نبود رفتم پیش بچه ها تو تخت داشتن بازی می کردن
- چیکار کردی بردیا می دونستی میری پیش خدا این کوچلو ها رو دادی به من ...سختمه بخدا فکرم خسته است دلم آرامش میخواد
تو خواب وبیداری بودم دیدم یکی مقابلم نشسته چشام باز کردم نفس بود خندید برگشتم مریمم اونطرف نشسته بود .
- شما کی اومدین دیونه ها
هر دوتاش بغل کردم از ذوق
مریم : چقدر عوض شدی شیرین
- تو که نمیای ببینیمت
بنفس : یه خبر بچه ها
مریم : چی
- چه خبری
نفس از تو کیفش چندتاکارت در آورد جیغ منو مریم رفت تو هوا با هم بغلش کردیم
نفس : بخدا من آمادگی ازدواج ندارم همش می ترسم .
مریم : از شیرین یادبگیر
- خیلی بدجنسی مریم .میگم نفس مریم همون دختری نبود می گفت از فرزام می ترسم .بعد مثله خر کوالا به فرزام آویزون بود
نفس بلند شد وگفت : دخترا من از فرزام می ترسم یه جوریه دوسش ندارم
مریم پرید طرفش نفس فرار می کرد با خنده نگاشون کردم خیلی وقت بود اینجوری پیش هم نبودیم ونخدیدیم
*********
۱۱.۳k
۰۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.