*مریم*
*مریم*
........
نشسته بودیم کنار استخر نفس می خواست بره تو آب ایلیا نمی زاشت
فرزام : چیکارش داری
ایلیا : آب سرده سرما می خوره
فرزام : چی چی رو سرده
تا فرزام اینو گفت نفس پرید تو استخر انقدر قشنگ شنا می کرد ایلیا وایساده بود نگاش می کرد
فرزام : از دست رفت
همه خندیدن ایلیا برگشت وگفت چی می گین می خندین
فرزام : هیچی
بدو مریم
ماهم رفتیم تو آب هنوزم شنام خوب نبود وبه فرزام چسبیده بودم
- شما هم بیاین دیگه
فرزام : بیا محمود ایلیا ...
هی بنیامین چی تو اون گوشی دیدی بیا تو هم
- چجوری شیرین بیاریم تو آب
فرزام : بدبختی اینه شنا بلد نیست شما از نفس یاد نگرفتید
- این چرا انقدر سیاهه
فرزام خندید وگفت : دیونه مردم خودشون می کشن مثله این بشن اصلا تو چرا نگاه می کنی
بهش چشم غره رفتم خندید گفت : آخه من که کنارتم نمی بینی میگی اون سیاهه .برنزه عزیزم
برای حرص دادن فرزام گفتم : ولی قشنگه هان معلومه ورزشکارم هست
فرزام : که اینطور
سرم گرفت زیر آب از زیر دستش در رفتم ولی چون شنام خوب نبود زود خسته شدم
- فرزام خفه شدم
فرزام : حقته
یهو زیر پام خالی شد برگشتم دیدم امیره فرزام نگاه کردم خندش گرفت
امیر : مگه شنا بلد نیستی .
- نه ...میگم امیر نمی خوای بری طرف شیرین
لبخند زد وگفت : امیر
- اره دیگه این اسم بنیامین بهت نمیاد
فرزام اومد کنارمون وگفت : مریم راس میگه میشه بگیم امیر .
امیر : اره
- اونم از اسمت بدش میاد
برگشت شیرین نگاه کرد
فرزام : حواست به مریم باشه امیر
فرزام از آب رفت بیرون رفت پیش بهار وشیرین بهار می خندید ولی شیرین اخم کرده بود نفس اومد پیشمون وگفت : چی شده .بیا مریم بهت شنا یاد بدم
همراه نفس رفتم نفس گفت : نمی دونی شیرین ازش خوشش نمیاد چرا میری پیشش
- نفس اون امیره ...همون که شیرین هر روز وشبش امیر بود .
نفس : بزار زمان بگذره شاید درست شد
- نمیشه تو هم سعی کن بهم نزدیکشون کنی .نمی بینی شیرین چقدر سختشه کم کم به حضور امیر عادت می کنه
نفس : نمی دونم .
صدای جیغ شیرین باعث شد هر دو برگردیم فرزام انداختش بود تو آب
نفس : داره خفه میشه فرزام چرا این کارو کرد
امیر رفت طرف شیرین وآوردش بالا نمی دونم چی به امیر گفت که اونم رهاش کرد باز داشت خفه می شد فرزام کجا رفته بود
- وای شیرین داره خفه میشه نفس
جیغ زدم امیر برگشت ورفت زیر آب شیرین آورد بالا
نفس : بریم کمک شیرین .
ایلیا اومد پیشمون موهاش که تو صورتش بود کنار زد وگفت :جریان چیه
- نفس به ایلیا نگفتی امیر کیه ؟
نفس : نچ
برگشتم دیدم شیرین از آب اومده بیرون ولبه استخر نشسته
نفس خندید وگفت : انگار عروسک گذاشته بالا
- چی شد
ایلیا خندید
نفس : هیچی امیر شیرین گذاشت بالا
نفس : بریم پیش شیرین .
رفتیم کنار شیرین با اخم گفت : خوش می گذره
من خندیدم وگفتم : چی شد .
نفس : نکنه بچه مردم زدی .
شیرین : اصلا خنده نداره
اومد بلند شه افتاد تو آب داشتم می خندیدم نفس منو رها کرد شیرین رو گرفت جیغ زدم ایلیا منو گرفت محمود بهمون می خندید
نفس : بیا شیرین رو بگیر یکم شنا بهش یاد بده
شیرین : منو به این نمیدی هان
فرزام با خوراکی ومیوه برگشت وگفت : چی شده
بعدم پرید تو آب رفتم طرفش محمود داشت شیرین اذیت می کرد و جیغشو درآورده بود ماهم می خندیدیم بعد یه ربع شنا رفتیم بالا و خوراکی هامون خوردیم شیرین از دست همه عصبانی بود ورفت فرزام بهم چشمک زد
خندیدم امیرم بلند شدرفت
نفس داشت با ایلیا حرف می زد فکر کنم داشت در مورد امیر وشیرین حرف می زد
******
........
نشسته بودیم کنار استخر نفس می خواست بره تو آب ایلیا نمی زاشت
فرزام : چیکارش داری
ایلیا : آب سرده سرما می خوره
فرزام : چی چی رو سرده
تا فرزام اینو گفت نفس پرید تو استخر انقدر قشنگ شنا می کرد ایلیا وایساده بود نگاش می کرد
فرزام : از دست رفت
همه خندیدن ایلیا برگشت وگفت چی می گین می خندین
فرزام : هیچی
بدو مریم
ماهم رفتیم تو آب هنوزم شنام خوب نبود وبه فرزام چسبیده بودم
- شما هم بیاین دیگه
فرزام : بیا محمود ایلیا ...
هی بنیامین چی تو اون گوشی دیدی بیا تو هم
- چجوری شیرین بیاریم تو آب
فرزام : بدبختی اینه شنا بلد نیست شما از نفس یاد نگرفتید
- این چرا انقدر سیاهه
فرزام خندید وگفت : دیونه مردم خودشون می کشن مثله این بشن اصلا تو چرا نگاه می کنی
بهش چشم غره رفتم خندید گفت : آخه من که کنارتم نمی بینی میگی اون سیاهه .برنزه عزیزم
برای حرص دادن فرزام گفتم : ولی قشنگه هان معلومه ورزشکارم هست
فرزام : که اینطور
سرم گرفت زیر آب از زیر دستش در رفتم ولی چون شنام خوب نبود زود خسته شدم
- فرزام خفه شدم
فرزام : حقته
یهو زیر پام خالی شد برگشتم دیدم امیره فرزام نگاه کردم خندش گرفت
امیر : مگه شنا بلد نیستی .
- نه ...میگم امیر نمی خوای بری طرف شیرین
لبخند زد وگفت : امیر
- اره دیگه این اسم بنیامین بهت نمیاد
فرزام اومد کنارمون وگفت : مریم راس میگه میشه بگیم امیر .
امیر : اره
- اونم از اسمت بدش میاد
برگشت شیرین نگاه کرد
فرزام : حواست به مریم باشه امیر
فرزام از آب رفت بیرون رفت پیش بهار وشیرین بهار می خندید ولی شیرین اخم کرده بود نفس اومد پیشمون وگفت : چی شده .بیا مریم بهت شنا یاد بدم
همراه نفس رفتم نفس گفت : نمی دونی شیرین ازش خوشش نمیاد چرا میری پیشش
- نفس اون امیره ...همون که شیرین هر روز وشبش امیر بود .
نفس : بزار زمان بگذره شاید درست شد
- نمیشه تو هم سعی کن بهم نزدیکشون کنی .نمی بینی شیرین چقدر سختشه کم کم به حضور امیر عادت می کنه
نفس : نمی دونم .
صدای جیغ شیرین باعث شد هر دو برگردیم فرزام انداختش بود تو آب
نفس : داره خفه میشه فرزام چرا این کارو کرد
امیر رفت طرف شیرین وآوردش بالا نمی دونم چی به امیر گفت که اونم رهاش کرد باز داشت خفه می شد فرزام کجا رفته بود
- وای شیرین داره خفه میشه نفس
جیغ زدم امیر برگشت ورفت زیر آب شیرین آورد بالا
نفس : بریم کمک شیرین .
ایلیا اومد پیشمون موهاش که تو صورتش بود کنار زد وگفت :جریان چیه
- نفس به ایلیا نگفتی امیر کیه ؟
نفس : نچ
برگشتم دیدم شیرین از آب اومده بیرون ولبه استخر نشسته
نفس خندید وگفت : انگار عروسک گذاشته بالا
- چی شد
ایلیا خندید
نفس : هیچی امیر شیرین گذاشت بالا
نفس : بریم پیش شیرین .
رفتیم کنار شیرین با اخم گفت : خوش می گذره
من خندیدم وگفتم : چی شد .
نفس : نکنه بچه مردم زدی .
شیرین : اصلا خنده نداره
اومد بلند شه افتاد تو آب داشتم می خندیدم نفس منو رها کرد شیرین رو گرفت جیغ زدم ایلیا منو گرفت محمود بهمون می خندید
نفس : بیا شیرین رو بگیر یکم شنا بهش یاد بده
شیرین : منو به این نمیدی هان
فرزام با خوراکی ومیوه برگشت وگفت : چی شده
بعدم پرید تو آب رفتم طرفش محمود داشت شیرین اذیت می کرد و جیغشو درآورده بود ماهم می خندیدیم بعد یه ربع شنا رفتیم بالا و خوراکی هامون خوردیم شیرین از دست همه عصبانی بود ورفت فرزام بهم چشمک زد
خندیدم امیرم بلند شدرفت
نفس داشت با ایلیا حرف می زد فکر کنم داشت در مورد امیر وشیرین حرف می زد
******
۲۳.۸k
۰۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.