*مریم*
*مریم*
..........
انقدر گریه کردم فرزام عصبی شد گفت : بسه دیگه
- ببین حالشو ...
نفس : چطور تونسته با شیرین اینجوری رفتار کنه من نمی تونم وایسم
ایلیا : نفس...اون حالش بد بود
نفس بدون توجه رفت منم پشت سرش پریوش نشسته بود پشت در وگریه می کرد
نفس: پریوش خانم
سرشو بلند کرد نفسو نگاه کرد
نفس: اونی که مقصر می دونی یه روز عاشق این آقا امیربود که اونجا رو تخت خوابیده ولی بخاطر گریه های یه مادر راضی شد قید احساساتش بزنه
ایلیا : نفس
نفس: بزار حرفام بزنم ایلیا
پریوش : الان باعث شد همون عشقش رو این تخت با مرگ دست وپنجه نرم کنه
نفس : عشقشو شما ازش گرفتید
بخاطر اون پسرتون
نفس رفت رفتم پشت شیشه از دیدن امیر تو اون حال گریم بیشتر شدفرزام اومد دستمو گر فت وبرگشتیم یهو نفس اومد گفت : شیرین نیست
فرزام : یعنی چی نیست
ایلیا : شاید جایی رفته
مریم : فرزام برو تو حیاط
نفس : حتما برگشته خونه
فرزام رفت پایین نفس وایلیا دم در اتاق موندن شاید شیرین برگرده منم وایساده بودم تو سالن آقای بهادری اومد داخل با دیدن من گفت : چی شده دخترم
منم همه چیزو براش گفتم ناراحت گفت : هر چی شد بهم بگید برم ببینم امیر چطوره
بارفتنش فرزام اومد وگفت : فکر کنم شیرین رفت خونه
- اون حالش بد بود
فرزام : اینجا نمونید من هستم
ایلیا نفسم اومدن قرار شد فرزام بمونه رفتیم خونه بهادری پرستارای بچه گفتن شیرین بچه ها رو برده رفته
..........
انقدر گریه کردم فرزام عصبی شد گفت : بسه دیگه
- ببین حالشو ...
نفس : چطور تونسته با شیرین اینجوری رفتار کنه من نمی تونم وایسم
ایلیا : نفس...اون حالش بد بود
نفس بدون توجه رفت منم پشت سرش پریوش نشسته بود پشت در وگریه می کرد
نفس: پریوش خانم
سرشو بلند کرد نفسو نگاه کرد
نفس: اونی که مقصر می دونی یه روز عاشق این آقا امیربود که اونجا رو تخت خوابیده ولی بخاطر گریه های یه مادر راضی شد قید احساساتش بزنه
ایلیا : نفس
نفس: بزار حرفام بزنم ایلیا
پریوش : الان باعث شد همون عشقش رو این تخت با مرگ دست وپنجه نرم کنه
نفس : عشقشو شما ازش گرفتید
بخاطر اون پسرتون
نفس رفت رفتم پشت شیشه از دیدن امیر تو اون حال گریم بیشتر شدفرزام اومد دستمو گر فت وبرگشتیم یهو نفس اومد گفت : شیرین نیست
فرزام : یعنی چی نیست
ایلیا : شاید جایی رفته
مریم : فرزام برو تو حیاط
نفس : حتما برگشته خونه
فرزام رفت پایین نفس وایلیا دم در اتاق موندن شاید شیرین برگرده منم وایساده بودم تو سالن آقای بهادری اومد داخل با دیدن من گفت : چی شده دخترم
منم همه چیزو براش گفتم ناراحت گفت : هر چی شد بهم بگید برم ببینم امیر چطوره
بارفتنش فرزام اومد وگفت : فکر کنم شیرین رفت خونه
- اون حالش بد بود
فرزام : اینجا نمونید من هستم
ایلیا نفسم اومدن قرار شد فرزام بمونه رفتیم خونه بهادری پرستارای بچه گفتن شیرین بچه ها رو برده رفته
۱۴.۷k
۱۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.