نشستم رو زمین
نشستم رو زمین
سرمو تکیه دادم به دیوار سنگر . دلم یه نفس عمیق می خواست از اونایی ک ریه هات پر میشه از اکسیژنِ تازه اما تو این هوا نفس کشیدن عادی هم گلومو میسوزوند. چشمامو بستم ..تَق تَق
صدای گلوله ها تو مغزم می پیچید کاش میتونستم گوشامم مثل چشمام ببندم
من یه سربازم! یه سرباز که از صدای گلوله ها میترسه ،از خون میترسه، از جنازه میترسه، از دست و پای بریده میترسه ولی می جنگه !
اشک میریزه ،ولی میجنگه..!
نمی دونم هوا گرم بود یا سرد فقط یادمه تشنم بود . حس کردم دستم که رو خاکه داره خیس میشه ، هوا تاریک بود و گردو خاک اجازه نمی داد ببینم . دستمو گرفتم جلو صورتمو بو کردم ..
آب نبود؛ بوی خون می داد .
اینجا زمینه جایی که آدما دیگه آدم نیستن..!
H.Hf #سرباز #دلنوشته #نویسندگی #نویسنده
سرمو تکیه دادم به دیوار سنگر . دلم یه نفس عمیق می خواست از اونایی ک ریه هات پر میشه از اکسیژنِ تازه اما تو این هوا نفس کشیدن عادی هم گلومو میسوزوند. چشمامو بستم ..تَق تَق
صدای گلوله ها تو مغزم می پیچید کاش میتونستم گوشامم مثل چشمام ببندم
من یه سربازم! یه سرباز که از صدای گلوله ها میترسه ،از خون میترسه، از جنازه میترسه، از دست و پای بریده میترسه ولی می جنگه !
اشک میریزه ،ولی میجنگه..!
نمی دونم هوا گرم بود یا سرد فقط یادمه تشنم بود . حس کردم دستم که رو خاکه داره خیس میشه ، هوا تاریک بود و گردو خاک اجازه نمی داد ببینم . دستمو گرفتم جلو صورتمو بو کردم ..
آب نبود؛ بوی خون می داد .
اینجا زمینه جایی که آدما دیگه آدم نیستن..!
H.Hf #سرباز #دلنوشته #نویسندگی #نویسنده
۱.۹k
۱۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.