*گل یخ*
*گل یخ*
- فرشته ...دخترم ...
نشستم با ترس نگاش کردم زن عمو با مهربونی گفت : ببخشید بیدارت کردم محمد کجاست ...
بعد زد تو صورتش گفت : چرا اینجوری شدی
به بازوهام نگاه کردم کبود شده بود مچ دستام سرمو پایین انداختم
- خدا بگم چیکارش کنه درد داری
- نه
بلند شد رفت بی حال رفتم صورتمو شستم جلو آینه موهام شونه کردم وبستم بعدم لباس پوشیدم ورفتم پایین زن عمو با دیدنم گفت : زنگ زدم محمد جواب نداد بیا یه چیزی بخور ضعف می کنی
یک شبه فهمیدم زن بودن یعنی چی
تو پذیرای نشسته بودم وتلویزیون می دیدم در باز شد ومحمد اومد داخل بدون اینکه نگام کنه رفت طرف اتاق خواب نیم ساعت بعدش اومد رفت رو یه مبل نشست وکنترل تلویزیون رو برداشت وزد شبکه آهنگ تو خونه ما همچین چیزایی نبود بلند شدم
- یه لیوان چای برام بیار
برگشتم نگاش کردم
- چیه .؟!
رفتم تو آشپزخونه و چای دم کردم تو فنجون چای ریختم گذاشتم مقابلش
- من چای لیوانی می خورم
چای رو بردم وتولیوان براش چای ریختم گذاشتم مقابلش
ورفتم تو اتاق خواب رو میز کادوهای عروسی بود همشون رو گذاشتم تو یه جعبه رفتم اتاق پرو لباسهای محمد انداخته بود روی کاناپه برشون داشتم لباس عروسم رو که به قلاب زده بودم در آوردم گذاشتم تو جعبه ای مخصوصش کفشای عروسی ودسته گل وتاج توری زده بودن به موهامم گذاشتم تو یه جعبه دیگه ولی مگه می تونستم بزارمشون بالا گذاشتمشون یه گوشه وکادوهایی که بهم داده بودن رو گذاشتم توکمدم با دیدن عروسک مورد علاقه ام لبخند زدم وبغلش کردم
- دلم برای خودم می سوزه
برگشتم نگاش کردم همینکه اومد طرفم از ترس می لرزیدم
- از چی من می ترسی ...هان
با فریادش لبمو گزیدم همینکه اومد طرفم جیغ کشیدم موهامو از پشت گرفت وعروسکو از دستم کشید محکم زدم تو در کمد پهلوم درد گرفت از درد جیغ کشیدم
- شششش ...ساکت شو ..ساکت
- تو رو خدا ولم کن مگه من چیکارت کردم
عروسکمو پرت کرد خورد به آینه هزار تیکه شد وحشت کرده بودم ومی لرزیدم دیشبم همینجوری منو ترسونده بود
وقتی از تخت آوردم پایین هر چی التماس کردم دستامو ول کنه ول نمی کرد انگار لذت می برد انداختم رو تخت تا خواست باند شم دوتا بازوم گرفت بازوهام زیر دستاش داشت خورد می شد گریه می کردم صورتشو نزدیک صورتم آورد وگفت : نترس پیشی کوچلو نمی خورمت
تا حالا کسی منو نبوسیده بود از بوسه هاش حالم بد می شدفقط لباش رو حس می کردم روی پوستم چرا بوسه هاش شبیه بوسه ای واقعی نبود انقدرگریه می کردم وقتی دید ساکت نمیشم ولم کرد وگفت : تاتو باشی دیگه همچین لباسایی نپوشی .
بعدم رهام کرد رفت بیرون حالا هم باز خشن شده بود
- تو زندگی منو نابود کردی...تو بابات ...بابای من ...من تو رو نمی خواستم ...لعنتی ....
- موهام کندی ...ولم کن ...تو رو خدا .
- درد داره
با گریه نگاش می کردم رهام کرد پیرهنشو در آورد وگفت : ببین منم درد کشیدم ببین .
پشتشو کرد بهم جای زخم بود رو پهلواش رو سینش تا شونه ای راستش
- بخاطر گناه نکرده مجازاتم کرد ...می بینی...برات سوال کی رو میگم عموت رو میگم ...بابای من ...ببین با یه دونه پسرش چیکار کرد ...بخاطر چی ؟ حرف مردم .!!!!بخاطر آبروش ...بخاطر اعتقادات مسخرش عقاید مسخرش ...خوب دیدی .حالا نقطه ضعف عموی عزیزت تویی .
رفت عقب پیرهنشو برداشت و پوشیدش وگفت : لال میشی چیزی نمیگی ...باشه پیشی کوچلوی ترسو
یهو آروم شدرفت از ترس ضعف کردم همونجا نشستم و می لرزیدم خدایا دارم تقاص کدوم گناه پس میدم ....نمی بخشمت آقا جون نمی بخشمت ...محمد دیونه بود رفتارش نرمال نبود
- فرشته ...دخترم ...
نشستم با ترس نگاش کردم زن عمو با مهربونی گفت : ببخشید بیدارت کردم محمد کجاست ...
بعد زد تو صورتش گفت : چرا اینجوری شدی
به بازوهام نگاه کردم کبود شده بود مچ دستام سرمو پایین انداختم
- خدا بگم چیکارش کنه درد داری
- نه
بلند شد رفت بی حال رفتم صورتمو شستم جلو آینه موهام شونه کردم وبستم بعدم لباس پوشیدم ورفتم پایین زن عمو با دیدنم گفت : زنگ زدم محمد جواب نداد بیا یه چیزی بخور ضعف می کنی
یک شبه فهمیدم زن بودن یعنی چی
تو پذیرای نشسته بودم وتلویزیون می دیدم در باز شد ومحمد اومد داخل بدون اینکه نگام کنه رفت طرف اتاق خواب نیم ساعت بعدش اومد رفت رو یه مبل نشست وکنترل تلویزیون رو برداشت وزد شبکه آهنگ تو خونه ما همچین چیزایی نبود بلند شدم
- یه لیوان چای برام بیار
برگشتم نگاش کردم
- چیه .؟!
رفتم تو آشپزخونه و چای دم کردم تو فنجون چای ریختم گذاشتم مقابلش
- من چای لیوانی می خورم
چای رو بردم وتولیوان براش چای ریختم گذاشتم مقابلش
ورفتم تو اتاق خواب رو میز کادوهای عروسی بود همشون رو گذاشتم تو یه جعبه رفتم اتاق پرو لباسهای محمد انداخته بود روی کاناپه برشون داشتم لباس عروسم رو که به قلاب زده بودم در آوردم گذاشتم تو جعبه ای مخصوصش کفشای عروسی ودسته گل وتاج توری زده بودن به موهامم گذاشتم تو یه جعبه دیگه ولی مگه می تونستم بزارمشون بالا گذاشتمشون یه گوشه وکادوهایی که بهم داده بودن رو گذاشتم توکمدم با دیدن عروسک مورد علاقه ام لبخند زدم وبغلش کردم
- دلم برای خودم می سوزه
برگشتم نگاش کردم همینکه اومد طرفم از ترس می لرزیدم
- از چی من می ترسی ...هان
با فریادش لبمو گزیدم همینکه اومد طرفم جیغ کشیدم موهامو از پشت گرفت وعروسکو از دستم کشید محکم زدم تو در کمد پهلوم درد گرفت از درد جیغ کشیدم
- شششش ...ساکت شو ..ساکت
- تو رو خدا ولم کن مگه من چیکارت کردم
عروسکمو پرت کرد خورد به آینه هزار تیکه شد وحشت کرده بودم ومی لرزیدم دیشبم همینجوری منو ترسونده بود
وقتی از تخت آوردم پایین هر چی التماس کردم دستامو ول کنه ول نمی کرد انگار لذت می برد انداختم رو تخت تا خواست باند شم دوتا بازوم گرفت بازوهام زیر دستاش داشت خورد می شد گریه می کردم صورتشو نزدیک صورتم آورد وگفت : نترس پیشی کوچلو نمی خورمت
تا حالا کسی منو نبوسیده بود از بوسه هاش حالم بد می شدفقط لباش رو حس می کردم روی پوستم چرا بوسه هاش شبیه بوسه ای واقعی نبود انقدرگریه می کردم وقتی دید ساکت نمیشم ولم کرد وگفت : تاتو باشی دیگه همچین لباسایی نپوشی .
بعدم رهام کرد رفت بیرون حالا هم باز خشن شده بود
- تو زندگی منو نابود کردی...تو بابات ...بابای من ...من تو رو نمی خواستم ...لعنتی ....
- موهام کندی ...ولم کن ...تو رو خدا .
- درد داره
با گریه نگاش می کردم رهام کرد پیرهنشو در آورد وگفت : ببین منم درد کشیدم ببین .
پشتشو کرد بهم جای زخم بود رو پهلواش رو سینش تا شونه ای راستش
- بخاطر گناه نکرده مجازاتم کرد ...می بینی...برات سوال کی رو میگم عموت رو میگم ...بابای من ...ببین با یه دونه پسرش چیکار کرد ...بخاطر چی ؟ حرف مردم .!!!!بخاطر آبروش ...بخاطر اعتقادات مسخرش عقاید مسخرش ...خوب دیدی .حالا نقطه ضعف عموی عزیزت تویی .
رفت عقب پیرهنشو برداشت و پوشیدش وگفت : لال میشی چیزی نمیگی ...باشه پیشی کوچلوی ترسو
یهو آروم شدرفت از ترس ضعف کردم همونجا نشستم و می لرزیدم خدایا دارم تقاص کدوم گناه پس میدم ....نمی بخشمت آقا جون نمی بخشمت ...محمد دیونه بود رفتارش نرمال نبود
۱۷.۶k
۱۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.