کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت١٢
صبح ساعت ٩بیدار شدم و اماده شدم و ی ارایش خیلی کم کردم
و راه افتادم
ساعت ٩:۴۵بود ک رسیدم کافه
رو صندلی نشستم کافه حیلی قشنگی بود ترجیح میدادم زودتر برسم تا اینکه دیرکنم ساعت از١٠هم گذشت دیگ داشتم نگران میشدم ک ١٠:٣٠رسید
-سلام بببخشید دیر کردم
+سلام ن خواهش میکنم
روی صندلی نشست و پرسید
-خیلی وقته منتظرین
+ی خورده اونقدری ک کافه چی صد دفعه پرسید چی میل دارینو من گفتم صبر میکنم تا بیان
-ببخشید تورو خدا
+ن بابا مشکلی نیست ی ۴۵دقیقه ای از کافه و محیطش لذت بردم
-پس حق داشت کافه چی هی بپرسه
خندیدمو گفتم
+اره....
اونم خندید
گفتم
+حالا مستر کاراگاه کجا داشتین جست و جو میکردین ک دیر کردین؟!!
یهو خنده اش جمع شد سرشو انداخت پایین
ترس تمام وجودمو برداشته بود از استرس قلبم تند تند میزد
+ببخشید فکر کنم نباید میپرسیدم
سرشو اورد بالا چشمام تو همین چند ثانیه قرمز شده بود و چشماش پر اشک بود باور نمیشد ادمی ک مغرور بود حالا جلوی من چشماش پر اشک بشه
+میشه بگین چی شده
روشو اونور کرد و لبشو گاز گرفت تا بتونه خودشو کنترل کنه
-از اولش اومدن ب این کافه اشتباه بود
+ببخشید میشه واضح حرف بزنین از استرس خفه شدم
-اخه اگ بخوام واضح حرف بزنم کافه پی مارو با لگد بیرون میکه انقدر طولانیه
+ن کاری نداره بگین
-من ی دختر خاله دارم ک ......
بغضشو قورت داد و ادامه داد
-ک عاشق هم بودیم کل فامیل میدونستن ک داستان چیه حتی قرار عقد هم گزاشتیم همیشه قرارمون همین کافه همین جایی ک نشستیم بود من جای خودم نشستمو شما هم جای غزل
میخواستم براش تولد بگیرم ی روز پاییزی ک پس فرداش تولدش بود اومدم همین کافه ک براش همینجا تولد بگیرم میخواستم رو کیک بنویسم ک اخرین تولد مجردیت مبارک اما همین ک اومدم تو کافه چشمم ب صندلی خورد ک پاتوقمون بود فقط این ک ادمی ک جای من نشسته بود ی پسر دیگ بودو اون طرف میز هم خود.....
اشکش ریخت رو گونه اش و روشوکرد اونطرف ک اشکشو نبینم سرمو انداختم پایین ک اونم اشکی ک تو چشمام بودو نبینه منم یاد کسی افتاده بودم ک عاشقش بودم اما اون نمیدونست و بعد از دستش دادم
مهرداد سرشو بلند کرد و ادامه داد
اون طرف میز هم غزل رفتم پشت پسره رو ب روی غزل ایستادم غزل نگام کرد اما واکنشی نشون نداد انگار ک ی غریبه رو دید
ادامه در پارت١٣ #maryam
پارت١٢
صبح ساعت ٩بیدار شدم و اماده شدم و ی ارایش خیلی کم کردم
و راه افتادم
ساعت ٩:۴۵بود ک رسیدم کافه
رو صندلی نشستم کافه حیلی قشنگی بود ترجیح میدادم زودتر برسم تا اینکه دیرکنم ساعت از١٠هم گذشت دیگ داشتم نگران میشدم ک ١٠:٣٠رسید
-سلام بببخشید دیر کردم
+سلام ن خواهش میکنم
روی صندلی نشست و پرسید
-خیلی وقته منتظرین
+ی خورده اونقدری ک کافه چی صد دفعه پرسید چی میل دارینو من گفتم صبر میکنم تا بیان
-ببخشید تورو خدا
+ن بابا مشکلی نیست ی ۴۵دقیقه ای از کافه و محیطش لذت بردم
-پس حق داشت کافه چی هی بپرسه
خندیدمو گفتم
+اره....
اونم خندید
گفتم
+حالا مستر کاراگاه کجا داشتین جست و جو میکردین ک دیر کردین؟!!
یهو خنده اش جمع شد سرشو انداخت پایین
ترس تمام وجودمو برداشته بود از استرس قلبم تند تند میزد
+ببخشید فکر کنم نباید میپرسیدم
سرشو اورد بالا چشمام تو همین چند ثانیه قرمز شده بود و چشماش پر اشک بود باور نمیشد ادمی ک مغرور بود حالا جلوی من چشماش پر اشک بشه
+میشه بگین چی شده
روشو اونور کرد و لبشو گاز گرفت تا بتونه خودشو کنترل کنه
-از اولش اومدن ب این کافه اشتباه بود
+ببخشید میشه واضح حرف بزنین از استرس خفه شدم
-اخه اگ بخوام واضح حرف بزنم کافه پی مارو با لگد بیرون میکه انقدر طولانیه
+ن کاری نداره بگین
-من ی دختر خاله دارم ک ......
بغضشو قورت داد و ادامه داد
-ک عاشق هم بودیم کل فامیل میدونستن ک داستان چیه حتی قرار عقد هم گزاشتیم همیشه قرارمون همین کافه همین جایی ک نشستیم بود من جای خودم نشستمو شما هم جای غزل
میخواستم براش تولد بگیرم ی روز پاییزی ک پس فرداش تولدش بود اومدم همین کافه ک براش همینجا تولد بگیرم میخواستم رو کیک بنویسم ک اخرین تولد مجردیت مبارک اما همین ک اومدم تو کافه چشمم ب صندلی خورد ک پاتوقمون بود فقط این ک ادمی ک جای من نشسته بود ی پسر دیگ بودو اون طرف میز هم خود.....
اشکش ریخت رو گونه اش و روشوکرد اونطرف ک اشکشو نبینم سرمو انداختم پایین ک اونم اشکی ک تو چشمام بودو نبینه منم یاد کسی افتاده بودم ک عاشقش بودم اما اون نمیدونست و بعد از دستش دادم
مهرداد سرشو بلند کرد و ادامه داد
اون طرف میز هم غزل رفتم پشت پسره رو ب روی غزل ایستادم غزل نگام کرد اما واکنشی نشون نداد انگار ک ی غریبه رو دید
ادامه در پارت١٣ #maryam
۲۶.۱k
۲۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.