*گل یخ*
*گل یخ*
بیدار که شدم محمد نبود یکم بخودم رسیدم وبرای اولین بار آرایش کردم یکم رژ زدم به لبام وریمل زدم یه خط چشمم تو چشام کشیدم لپام همیشه خودشون رنگ داشتن رفتم پایین کسی نبود لیلا خانم تو آشپزخونه بود برام صبحانه آورد همونجا تو آشپزخونه داشتم صبحانه می خوردم لیلا خانم گفت : آقا محمد دم صبح رفت بیرون دیدمشون
- من خواب بودم
- یه ساکم همراهش بود وقتی ساک تو دستش میره بیرون تا چند روز پیداش نمیشه
- لیلا خانم یکم در مورد محمد حرف می زنید
- چی بگم مادر
- نمی دونم همینکه شما می دونید با ساک می ره بیرون یعنی از عادتاش با خبرید
لبخند زد وگفت : کسی محمد رو نمی شناسه دخترم رفتارش قابل پیش بینی نیست البته تا کسی سربه سرش نزاره عصبی نمیشه وگرنه خیلی مهربون وخوش اخلاقه
- چی عصبانیش کنه مثلا
لیلا خانم اروم گفت : شاید کار بدی باشه برای شما بگم ولی آقا محمد کلا باپدرشون مشکل داره وگرنه عاشق مادرشه
- چی خوشحالش می کنه
سری تکون داد وگفت : ندیدم چیزی یا کسی خوشحالش کنه بیشتر وقتش بیرون از خونه است میاد خونه هم معمولا تو اتاقشه
- مرسی برای صبحانه لیلا خانم
- نوش جونت دخترم
بافتنی رو مبل رو انداختم دورم رفتم تو حیاط چقدر سرد بود نشستم رو صندلی تو آفتاب حیاط پر درخت میوه بود باغچه های پر بوته های گل رز مختلف
خوش می گذره تنهایی زن داداش
با لبخند محیا رو نگاه کردم
- داداشی خوابه
- نه رفته بیرون
- تو خونه بند نمیشه
- چرا
خندید وگفت : محمده دیگه کسی سر از کاراش در نمیاره
مردا بیشترشون اینجورین
- چجوری ؟!
- مثله نامزاد خودم مسعود ...پسر خاله امه
- نمی دونستم نامزاد داری
خندید گفت : می دونم
ستاره میوه آورد محیا پوست گرفت گذاشت جلوم زن عمو اومد بیرون گفت : نشستید تو حیاط خوش می گذره بهتون ...
زن عمو اومد نشست کنارمون واز عروسی حرف می زد حوصله نداشتم دلم گرفته بود حداقل خونع خودمون هر روز می رفتم مدرسه
- زن عمو
- جانم دخترم
- درس من چی میشه
محیا گفت : می خوای درس بخونی
- اره ...یعنی نخونم
زن عمو سکوت کرد .این سکوت یعنی نه
بیدار که شدم محمد نبود یکم بخودم رسیدم وبرای اولین بار آرایش کردم یکم رژ زدم به لبام وریمل زدم یه خط چشمم تو چشام کشیدم لپام همیشه خودشون رنگ داشتن رفتم پایین کسی نبود لیلا خانم تو آشپزخونه بود برام صبحانه آورد همونجا تو آشپزخونه داشتم صبحانه می خوردم لیلا خانم گفت : آقا محمد دم صبح رفت بیرون دیدمشون
- من خواب بودم
- یه ساکم همراهش بود وقتی ساک تو دستش میره بیرون تا چند روز پیداش نمیشه
- لیلا خانم یکم در مورد محمد حرف می زنید
- چی بگم مادر
- نمی دونم همینکه شما می دونید با ساک می ره بیرون یعنی از عادتاش با خبرید
لبخند زد وگفت : کسی محمد رو نمی شناسه دخترم رفتارش قابل پیش بینی نیست البته تا کسی سربه سرش نزاره عصبی نمیشه وگرنه خیلی مهربون وخوش اخلاقه
- چی عصبانیش کنه مثلا
لیلا خانم اروم گفت : شاید کار بدی باشه برای شما بگم ولی آقا محمد کلا باپدرشون مشکل داره وگرنه عاشق مادرشه
- چی خوشحالش می کنه
سری تکون داد وگفت : ندیدم چیزی یا کسی خوشحالش کنه بیشتر وقتش بیرون از خونه است میاد خونه هم معمولا تو اتاقشه
- مرسی برای صبحانه لیلا خانم
- نوش جونت دخترم
بافتنی رو مبل رو انداختم دورم رفتم تو حیاط چقدر سرد بود نشستم رو صندلی تو آفتاب حیاط پر درخت میوه بود باغچه های پر بوته های گل رز مختلف
خوش می گذره تنهایی زن داداش
با لبخند محیا رو نگاه کردم
- داداشی خوابه
- نه رفته بیرون
- تو خونه بند نمیشه
- چرا
خندید وگفت : محمده دیگه کسی سر از کاراش در نمیاره
مردا بیشترشون اینجورین
- چجوری ؟!
- مثله نامزاد خودم مسعود ...پسر خاله امه
- نمی دونستم نامزاد داری
خندید گفت : می دونم
ستاره میوه آورد محیا پوست گرفت گذاشت جلوم زن عمو اومد بیرون گفت : نشستید تو حیاط خوش می گذره بهتون ...
زن عمو اومد نشست کنارمون واز عروسی حرف می زد حوصله نداشتم دلم گرفته بود حداقل خونع خودمون هر روز می رفتم مدرسه
- زن عمو
- جانم دخترم
- درس من چی میشه
محیا گفت : می خوای درس بخونی
- اره ...یعنی نخونم
زن عمو سکوت کرد .این سکوت یعنی نه
۹.۲k
۲۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.