پارت صدو شصت و شش.....
#پارت صدو شصت و شش.....
#کارن...
نشست بغلم و منم مشغول کباب کردن شدن معلوم بود توی فکره منم چیزی نگفتم بهش گذاشتم با خودش کنار بیاد ...
مشغول بودم که نگاهی به جانان کردم که دیدم داره گریه میکنه...فک کردم واسه اینه که درد داره رفتم سمتش و زانو زدم جلوش و گفتم:
چیه جانان واسع چی گریه میکنی عزیزم درد داری ببرمت دکتر...
جانان: نه درد ندارم ....فقط ....فقط میترسم....
من: واسی چی میترسی جانان...
جانان: میشه .....میشه ولم نکنی ...به خدا اگه خاستی زنم بگیر ولی بیرونم نکن ....من اینجا کسی رو ندارم...
بغلش گرفتمو و گفتم...
دیوووونه ای تو...واسه چی باید ول کنم زنمو....
جانان: خوب منم زن صیغه ای تو ام.....اشکال نداره خواستی....خواستی.....
من: نگو جانان نگو ادامه حرفت رو چون قرار نیست اتفاق بیوفته ....تو تا اخر زن من میمونی....
خودش رو توی بغلم بیشتر فشرد ...بخاطر این که حالش عوض شه گفتم:
پاشو که هر چی کباب بود سوخت ...خانم زر زرو...
نیمچه لبخندی زدم دو عقب کشید بلند شدم سیخا رو جا به جا کردم بعد از این که اماده شدن یکی از سیخا رو برداشتم و یکی ازش در اوردم و گفتم باز کن دهنت رو جانان ..
جانان: بده خودم میخورم...
می دونستم داغه از عمد دادم دستش که شروع کرد بپر بپر کرد و اخرش انداختش روی زمین...زدم زیر خنده ...
کفری گفت: میدونستی خیلی بی شعوری واسه چی دادی دستم سوختم خوب...
من: تقصیر خودته وقتی میگم دهنت رو باز کن خودم بدم گوش نمیدی میخواستم خنک کنم بدم بخوری خودت خواستی..
حالا هم برو اون سینی رو بیار اینا پختن بزارم توش ببرم بخوریم ک مردم گشنگی...
خیر سرم زن گرفتم دیگه بهم صبحونه که نداد هیچ ناهارم خودم درست کردم..
جانان: دلتم بخواد زن به این خوبی...معلومم نیست چه کار خیری کردی خدا منو بهت داده ...بعدم بازم بتقصیر خودته اگه دیشب اون وحشی بازی ها رونمیکردی صبح صبحونه داشتی الانم ناهار درست نمیکردی...
من: اولا فک کنم گناه کردم خدا مجازاتم خانم زبون دازی مثل تو انداخت تو دامنم بعدم خوب کردم از این به بعدم میکنم...
جانان: نوچ نمیزامم......حالا بیا اینم سینی...
ازش گرفتمو کبابارو گذاشتم توش و رفتیم توی الاچیق..
گذاشتم و روی میز.سینی رو ...
جانان خواست بشینه که دست کردم دور کمرش و کشیدمش طرف خودم و گفتم: از این به بعدجات اینجاست خانمی یاد بگیر ...
جانان: ولم کن بابا من از این چندش بازی ها خوشم نمیاد...
من: نوچ نمیشه خانمی...تازه دلت هم بخواد مردم ارزوشونه مردشون این جوری کنه...
جانان: من نخام باید کی رو بیینم....
من: شما غلط میکنی کسی غیر منو ببینی حالا هم شروع کن واسه منم لقمه بگیر مردم گشنگی...
جانان: مگه چلاغی ....خدا رو شکردست که داری خودت بگیر واسه خودت دیگه...
من: زن گرفتم واسه چی ....تو رو دارم واسه چی خودم رو حمت بدم....
حرصی نگام کرد و....
#کارن...
نشست بغلم و منم مشغول کباب کردن شدن معلوم بود توی فکره منم چیزی نگفتم بهش گذاشتم با خودش کنار بیاد ...
مشغول بودم که نگاهی به جانان کردم که دیدم داره گریه میکنه...فک کردم واسه اینه که درد داره رفتم سمتش و زانو زدم جلوش و گفتم:
چیه جانان واسع چی گریه میکنی عزیزم درد داری ببرمت دکتر...
جانان: نه درد ندارم ....فقط ....فقط میترسم....
من: واسی چی میترسی جانان...
جانان: میشه .....میشه ولم نکنی ...به خدا اگه خاستی زنم بگیر ولی بیرونم نکن ....من اینجا کسی رو ندارم...
بغلش گرفتمو و گفتم...
دیوووونه ای تو...واسه چی باید ول کنم زنمو....
جانان: خوب منم زن صیغه ای تو ام.....اشکال نداره خواستی....خواستی.....
من: نگو جانان نگو ادامه حرفت رو چون قرار نیست اتفاق بیوفته ....تو تا اخر زن من میمونی....
خودش رو توی بغلم بیشتر فشرد ...بخاطر این که حالش عوض شه گفتم:
پاشو که هر چی کباب بود سوخت ...خانم زر زرو...
نیمچه لبخندی زدم دو عقب کشید بلند شدم سیخا رو جا به جا کردم بعد از این که اماده شدن یکی از سیخا رو برداشتم و یکی ازش در اوردم و گفتم باز کن دهنت رو جانان ..
جانان: بده خودم میخورم...
می دونستم داغه از عمد دادم دستش که شروع کرد بپر بپر کرد و اخرش انداختش روی زمین...زدم زیر خنده ...
کفری گفت: میدونستی خیلی بی شعوری واسه چی دادی دستم سوختم خوب...
من: تقصیر خودته وقتی میگم دهنت رو باز کن خودم بدم گوش نمیدی میخواستم خنک کنم بدم بخوری خودت خواستی..
حالا هم برو اون سینی رو بیار اینا پختن بزارم توش ببرم بخوریم ک مردم گشنگی...
خیر سرم زن گرفتم دیگه بهم صبحونه که نداد هیچ ناهارم خودم درست کردم..
جانان: دلتم بخواد زن به این خوبی...معلومم نیست چه کار خیری کردی خدا منو بهت داده ...بعدم بازم بتقصیر خودته اگه دیشب اون وحشی بازی ها رونمیکردی صبح صبحونه داشتی الانم ناهار درست نمیکردی...
من: اولا فک کنم گناه کردم خدا مجازاتم خانم زبون دازی مثل تو انداخت تو دامنم بعدم خوب کردم از این به بعدم میکنم...
جانان: نوچ نمیزامم......حالا بیا اینم سینی...
ازش گرفتمو کبابارو گذاشتم توش و رفتیم توی الاچیق..
گذاشتم و روی میز.سینی رو ...
جانان خواست بشینه که دست کردم دور کمرش و کشیدمش طرف خودم و گفتم: از این به بعدجات اینجاست خانمی یاد بگیر ...
جانان: ولم کن بابا من از این چندش بازی ها خوشم نمیاد...
من: نوچ نمیشه خانمی...تازه دلت هم بخواد مردم ارزوشونه مردشون این جوری کنه...
جانان: من نخام باید کی رو بیینم....
من: شما غلط میکنی کسی غیر منو ببینی حالا هم شروع کن واسه منم لقمه بگیر مردم گشنگی...
جانان: مگه چلاغی ....خدا رو شکردست که داری خودت بگیر واسه خودت دیگه...
من: زن گرفتم واسه چی ....تو رو دارم واسه چی خودم رو حمت بدم....
حرصی نگام کرد و....
۲۲.۴k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.