*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
از رفتار خودم تعجب کردم ولی دست خودم نبود زن عمو اخم کرده بود ولی چیزی نمی گفت رفتم ماهک رو اوردم داخل ورفتم تو اتاق تو یه بسته تنقلات بود بازشون کردم از هر نوع تنقلات آورده بود آجیل پسته بادوم فندق آلوچه لواشک پاستیل قیسی شکلات کاکائویی
- ماهک من چند بار بگم نرو پیش اون عموی دو روزه ات
- چرا نرم اونکه مهربونه
- چون من میگم
- چرا ...مادر ...
- چون اون همینجوریه ادم وابسته خودش می کنی بعد پسش می زنه تو کوچلویی نمی دونی من چی میگم
تا وقت شام تو اتاق موندم عمو اومدصدام کردرفتم بیرون محمدنبود زن عمو می گفت خسته است خوابیده
- چه عروسک قشنگی داری کی برات خریده
- این یه رازه
مادر بزرگ گفت: دیگه یه راز نیست ما می دونیم محمد خریده برات
- عمو محمد شام نمی خوره؟
زن عمو سرد گفت : نه نمی خوره گشنش نیست
ماهک نگاش کردوگفت : ولی عمو می گفت گشنمه می تونم تو رو هم بخورم
سکوت اونا از نظر من خوب نبود دلم نمی خواست نتو این خونه بمونم زور مادر بزرگ بود می گفت تنهایی برای دوتا زن خوب نیست راستم می گفت ولی نه به قیمت اومدن تو این خونه
بعد از شام یکم نشستم بعدم به بهانه ای خواب ماهک بایز برگشتم به اون اتاق که ازش متنفر بودم اتاقی که یه روز مال محمد بود وبستر بیماریهاش
ماهک خوابید کسی تو سالن نبود رفتم تو حیاط رو تاب ماهک باید یه کاری می کردم واز این خونه می رفتم نمی تونستم بپذیرم محمد بیاد طرف ماهک یا ماهک بره طرف محمد
*فرشته*
از رفتار خودم تعجب کردم ولی دست خودم نبود زن عمو اخم کرده بود ولی چیزی نمی گفت رفتم ماهک رو اوردم داخل ورفتم تو اتاق تو یه بسته تنقلات بود بازشون کردم از هر نوع تنقلات آورده بود آجیل پسته بادوم فندق آلوچه لواشک پاستیل قیسی شکلات کاکائویی
- ماهک من چند بار بگم نرو پیش اون عموی دو روزه ات
- چرا نرم اونکه مهربونه
- چون من میگم
- چرا ...مادر ...
- چون اون همینجوریه ادم وابسته خودش می کنی بعد پسش می زنه تو کوچلویی نمی دونی من چی میگم
تا وقت شام تو اتاق موندم عمو اومدصدام کردرفتم بیرون محمدنبود زن عمو می گفت خسته است خوابیده
- چه عروسک قشنگی داری کی برات خریده
- این یه رازه
مادر بزرگ گفت: دیگه یه راز نیست ما می دونیم محمد خریده برات
- عمو محمد شام نمی خوره؟
زن عمو سرد گفت : نه نمی خوره گشنش نیست
ماهک نگاش کردوگفت : ولی عمو می گفت گشنمه می تونم تو رو هم بخورم
سکوت اونا از نظر من خوب نبود دلم نمی خواست نتو این خونه بمونم زور مادر بزرگ بود می گفت تنهایی برای دوتا زن خوب نیست راستم می گفت ولی نه به قیمت اومدن تو این خونه
بعد از شام یکم نشستم بعدم به بهانه ای خواب ماهک بایز برگشتم به اون اتاق که ازش متنفر بودم اتاقی که یه روز مال محمد بود وبستر بیماریهاش
ماهک خوابید کسی تو سالن نبود رفتم تو حیاط رو تاب ماهک باید یه کاری می کردم واز این خونه می رفتم نمی تونستم بپذیرم محمد بیاد طرف ماهک یا ماهک بره طرف محمد
۱۲.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.