*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
محمد بلند شد ماهک دستشو گرفت
- عمو کجا میری
- می رم خونه میای بریم
نگاش کردم ماهک رو بغل کرد وبدون اینکه نگام کنه گفت: اگه مشکلی نداری با من بیا
هیچی نگفتم کیفموباکوله ماهک برداشتم وپشت سرشون راه می رفتم
- عمو یادته قول دادی برام بستنی بخری
- اره عمو چندتا می تونی بخوری
- خیلی
- ولی من نمی تونم بخورم
- چرا عمو بستنی خوشمزه است که
- تو هم خوشمزه ای
ماهک خندید بعدم محمدرو بوسید وگفت : عمو چقدر چشات شبیه چشای منه
- نه عزیزم چشای تو شبیه چشای منه
رفتیم سوار ماشین شدیم ماهک جلو نشست داشت حسابی ماشین محمد رو بهم می ریخت
- ماهک نکن عزیزم کارت بده
- عمو کار بدیه
- اگه بهم نزنی بهتره کوچلو
ماهک نشست ودیگه به چیزی دست نزد با لبخند ماهک رو نگاه می کرد از این نزدیکیشون احساس خوبی نداشتم جلو یه بستنی فروشی وایساداومد ماهک رو بغل کرد درم برای من باز کرد
- من نمیام شما برین
- بیا مادر تو رو خدا
منم پیاده شدم چادرم رو دراوردم لباسمو مرتب کردم برگشتم محمد داشت نگام می کرد یهو اخم کرد ماهک رو گذاشت زمین وگفت : شما باشید خودم می گیرم
این الان یعنی چی چرا اخم کرد مرتیکه روانی بعد خودمو نگاه کردم یادم اومد چی پوشیده بودم لبمو گزیدم ونشستم لباسم خیلی تنگ بود وکوتاه ماهکم جلو نشست محمد که برگشت برای ماهک تو یه جعبه بستنی های رنگی خرید برای منم آب میوه اونم آب انار که دوست داشتم برای خودشم همینو گرفته بود بعد م نشست
- وای عمو چقدر بستنی همشو دوست دارم
محمد آب میوه اش رو زود خورد وماشینو روشن کرد بخاطر اینکه ماهک راحت بستنیشو بخوره آروم رانندگی می کرد
- عمو من سیر شدم دستام
- بیا پیش من دستاتو تمیز کنم
ماهک برگشت دستشوگذاشت رو شونه ای محمد لبمو گزیدم پیرهن سفیدش کثیف شده بود
ماهک رو بغل کردم ودستاشو با دستمال تمیز کردم تقریبا رسیده بودیم خونه تو گوش ماهک گفتم : ببین چیکار پیرهن عموت کردی
- عمو پیرهنت کثیف شد
- اشکال نداره کوچلو
به خونه رسیدیم محمد که ماشین نگه داشت ماهک رو گذاشتم پایین وچادرم رو پوشیدم دستای ماهک رو با آب حوض شستم محمد اخم کرده بود داشت ماشینی که تو حیاط بود رو نگاه می کرد بعدم رفت داخل منم دست ماهک رو گرفتم رفتم داخل از دیدن مهرداد تعجب کردم بلند شد وسلام کرد ماهک به من چسبید مهرداداومد طرفش گفت : بیا بغلم عزیزم نگاهم به محمد افتاد باز اخم کرده بود حقش بود حسود دیونه ای روانی
ماهک از بغل مهرداد اومد بیرون ومنو نگاه کرد .
- ماهک جان ...
ماهک اخم کرد چشاش وقتی اخم می کرد دلم ضعف می رفت
- اشکال نداره بچه است
رفتم لباس عوض کردم وبرگشتم محمد نبود ماهکم نبود نشستم عمو اینا داشتن حرف می زدن بعدم مهرداد رو به من گفت : میشه باهات حرف بزنم
به پذیرای نگاه کردم وگفتم : بفرمایید
وقتی رفتیم ونشستیم مهرداد لبخندی زد وگفت : چقدر ماهک بزرگ شده
- آره چند سال گذشته
- لج باز درست مثله باباش
- مهرداد
- چیه ...نکنه نمی دونن
- نه
- تو گفتی میگی فرشته قول دادی محمد حق داره بدونه اون بچه ای خودشه ببین اشتباهی نکن که گرون بشه برات
بغض کردم اگه می گفتم که از من می گرفتنش به مهرداد نگاه کردم لبخند زد وگفت : درست میشه من کمکت می کنم
- همیشه کمکم کردی مرسی که هستی مهرداد
لبخند زدمنم لبخند زدم برام سخت بود ماهک رو با محمد شریک بشم
*فرشته*
محمد بلند شد ماهک دستشو گرفت
- عمو کجا میری
- می رم خونه میای بریم
نگاش کردم ماهک رو بغل کرد وبدون اینکه نگام کنه گفت: اگه مشکلی نداری با من بیا
هیچی نگفتم کیفموباکوله ماهک برداشتم وپشت سرشون راه می رفتم
- عمو یادته قول دادی برام بستنی بخری
- اره عمو چندتا می تونی بخوری
- خیلی
- ولی من نمی تونم بخورم
- چرا عمو بستنی خوشمزه است که
- تو هم خوشمزه ای
ماهک خندید بعدم محمدرو بوسید وگفت : عمو چقدر چشات شبیه چشای منه
- نه عزیزم چشای تو شبیه چشای منه
رفتیم سوار ماشین شدیم ماهک جلو نشست داشت حسابی ماشین محمد رو بهم می ریخت
- ماهک نکن عزیزم کارت بده
- عمو کار بدیه
- اگه بهم نزنی بهتره کوچلو
ماهک نشست ودیگه به چیزی دست نزد با لبخند ماهک رو نگاه می کرد از این نزدیکیشون احساس خوبی نداشتم جلو یه بستنی فروشی وایساداومد ماهک رو بغل کرد درم برای من باز کرد
- من نمیام شما برین
- بیا مادر تو رو خدا
منم پیاده شدم چادرم رو دراوردم لباسمو مرتب کردم برگشتم محمد داشت نگام می کرد یهو اخم کرد ماهک رو گذاشت زمین وگفت : شما باشید خودم می گیرم
این الان یعنی چی چرا اخم کرد مرتیکه روانی بعد خودمو نگاه کردم یادم اومد چی پوشیده بودم لبمو گزیدم ونشستم لباسم خیلی تنگ بود وکوتاه ماهکم جلو نشست محمد که برگشت برای ماهک تو یه جعبه بستنی های رنگی خرید برای منم آب میوه اونم آب انار که دوست داشتم برای خودشم همینو گرفته بود بعد م نشست
- وای عمو چقدر بستنی همشو دوست دارم
محمد آب میوه اش رو زود خورد وماشینو روشن کرد بخاطر اینکه ماهک راحت بستنیشو بخوره آروم رانندگی می کرد
- عمو من سیر شدم دستام
- بیا پیش من دستاتو تمیز کنم
ماهک برگشت دستشوگذاشت رو شونه ای محمد لبمو گزیدم پیرهن سفیدش کثیف شده بود
ماهک رو بغل کردم ودستاشو با دستمال تمیز کردم تقریبا رسیده بودیم خونه تو گوش ماهک گفتم : ببین چیکار پیرهن عموت کردی
- عمو پیرهنت کثیف شد
- اشکال نداره کوچلو
به خونه رسیدیم محمد که ماشین نگه داشت ماهک رو گذاشتم پایین وچادرم رو پوشیدم دستای ماهک رو با آب حوض شستم محمد اخم کرده بود داشت ماشینی که تو حیاط بود رو نگاه می کرد بعدم رفت داخل منم دست ماهک رو گرفتم رفتم داخل از دیدن مهرداد تعجب کردم بلند شد وسلام کرد ماهک به من چسبید مهرداداومد طرفش گفت : بیا بغلم عزیزم نگاهم به محمد افتاد باز اخم کرده بود حقش بود حسود دیونه ای روانی
ماهک از بغل مهرداد اومد بیرون ومنو نگاه کرد .
- ماهک جان ...
ماهک اخم کرد چشاش وقتی اخم می کرد دلم ضعف می رفت
- اشکال نداره بچه است
رفتم لباس عوض کردم وبرگشتم محمد نبود ماهکم نبود نشستم عمو اینا داشتن حرف می زدن بعدم مهرداد رو به من گفت : میشه باهات حرف بزنم
به پذیرای نگاه کردم وگفتم : بفرمایید
وقتی رفتیم ونشستیم مهرداد لبخندی زد وگفت : چقدر ماهک بزرگ شده
- آره چند سال گذشته
- لج باز درست مثله باباش
- مهرداد
- چیه ...نکنه نمی دونن
- نه
- تو گفتی میگی فرشته قول دادی محمد حق داره بدونه اون بچه ای خودشه ببین اشتباهی نکن که گرون بشه برات
بغض کردم اگه می گفتم که از من می گرفتنش به مهرداد نگاه کردم لبخند زد وگفت : درست میشه من کمکت می کنم
- همیشه کمکم کردی مرسی که هستی مهرداد
لبخند زدمنم لبخند زدم برام سخت بود ماهک رو با محمد شریک بشم
۲۳.۷k
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.