*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
صبح از خواب که بیدار شدم دیدم ماهک نیست دنبالش گشتم ندیدم لیلا خانم می گفت شاید پیش محمد باشه بدون فکر چون ترسیده بودم رفتم در زدم محمد خوابالود اومد در رو باز کردموهاش ژولیده بود ولی جالب بود بهش میومدچیزیم تنش نبود هیکلش نسبت به قبلا گنده تر شده بود زنجر وپلاکی که برای تولدش بهش داده بودم گردنش بود ماهک پیشش بودداشت با چشای سبزش با تعجب نگام می کرد ابروم رفت بدجور نگاش می کردم بعدم برای اینکه نشون بدم حواسم به گردنبند بودحرف بارش کردم قیافش دیدنی بود
تو حیاط نشسته بود رفتم بالا در رو باز کردم رفتم اتاق خواب ولی تخت مرتب بود ماهک نبود متعجب برگشتم اون یکی اتاق رو نگاه کردم یه اتاق خواب جدید متعجب رفتم داخل ماهک خواب بوددر کمد رو باز کردم رایحه ای عصرش به شامم خورد یعنی چی محمد اینجا می خوابید پس چرا نمی رفت اون یکی اتاق ماهک رو بیدار کردم می خواستم برم بیرون چشمم به روی میز افتاد رفتم جلو یه دفتر مشکی باجلد چرم بازش کردم معلوم بود دفتر خاطرات با صدای در از میز فاصله گرفتم محمد اومد داخل با دیدن من متعجب نگام کرد بعدم ماهک رو موبایلشو برداشت ورفت چه راحت رفتار می کرد چرا نپرسید من اینجا چیکار می کنم ؟! خوب خنگ خدا اومدی دنبال ماهک دیگه به زور ماهک روبیدار کردم تختو مرتب کردم ولی چشمم دنبال دفتر بود باید می خوندمش محمد ودفتر خاطرات ؟!
ماهک رو بردم پایین زن عمو متعجب نگام کرد وگفت: بالا بودی
- ماهک اونجا بود
- فرشته جان ماهک داره به محمد وابسته میشه
- چیکار کنم زن عمو نصف شبی رفته
- حواست باشه عزیزم می دونی که محمد چقدر حساسه وخیلی اذیت شده می دونم مقصره ولی نمی...
- می دونم زن عمو .
مادر بزرگ اشاره کرد برم پیشش
- ببخشید زن عمو
ماهک رو بردم دست صورتشو شستم لباس تنش کردم وموهاش صاف کردم بستم لیلا خانم گفت بهش صبحانه میده رفتم کنار مادر بزرگ
- چیزی شده مادر بزرگ؟!
- بنشین می خوام باهات حرف بزنم
نشستم یه نگاه بهم انداخت وگفت : می بینم باز در برابر محمد رام شدی
- نه کی گفته ؟
- پس دیشب همراهش چیکار می کردی ؟!
رفتم سر خاک آقا جون ومادرم اونو دیدم ماهکم رفت بغلش دیگه باهاش اومدم
- می دونی که محمد بفهمه چی میشه
- می دونم
- با مهرداد برو
- مادر بزرگ شما دنبالش فرستادید ...چرا؟ اونکه بابای ماهک نیست.یه مدت شوهر قلابیم بود ....
- می خوای بچتو ازت بگیرن
- نع
- پس برو
با بغض نگاش کردم
- می خوای برگردی به محمد
- نه ...نمی خوام برم پیش مهردادم بعدشم مادر بزرگ مگه مهرداد خونه زندگی نداره این همه مدت تهران بود گفتیم خارج از کشوره بازم اومد ...نمی خوام مادربزرگ چه فکری کردین نکنه باور کردین اون شوهرمه که بهش گفتین بیاد
- می خوام به خودت بیای
- مگه چیکار کردم
- نگاه محمد رو نمی بینی با چه حسرتی نگات می کنه
- خنده داره محمد ...اون همیشه فقط دروغ گفته این نگاه هاشم که شما دیدین من ندیدم بخوام فکری کنم .می تونیم از اینجا بریم می دونید که راضی نبودم بیام شکنجه گاهم
- به حرفم گوش نمیدی خودت مجازات میشی دیر یا زود محمد وخانوادش می فهمن
- تو دلمو خالی نکیند مادر بزرگ
- می بینی که دخترش چطور میره طرفش یا محمدی که تا حالا یه بچه رو بغل نکرده چطور به ماهک علاقه نشون میده
- هر چی خدا بخواد مادر بزرگ
- به مهردادم می تونی فکر کنی بچه ات رو ببری بدون اینکه کسی بفهمه اونم تو رو دوست داره
- من دوسش ندارم بهشم گفتم شما باعث شدین اون این فکرها رو بکنه
رفتم اتاقم می ترسیدم وتصورشم برام وحشد ناک بود که محمد بفهمه ماهک بچه اشه
*فرشته*
صبح از خواب که بیدار شدم دیدم ماهک نیست دنبالش گشتم ندیدم لیلا خانم می گفت شاید پیش محمد باشه بدون فکر چون ترسیده بودم رفتم در زدم محمد خوابالود اومد در رو باز کردموهاش ژولیده بود ولی جالب بود بهش میومدچیزیم تنش نبود هیکلش نسبت به قبلا گنده تر شده بود زنجر وپلاکی که برای تولدش بهش داده بودم گردنش بود ماهک پیشش بودداشت با چشای سبزش با تعجب نگام می کرد ابروم رفت بدجور نگاش می کردم بعدم برای اینکه نشون بدم حواسم به گردنبند بودحرف بارش کردم قیافش دیدنی بود
تو حیاط نشسته بود رفتم بالا در رو باز کردم رفتم اتاق خواب ولی تخت مرتب بود ماهک نبود متعجب برگشتم اون یکی اتاق رو نگاه کردم یه اتاق خواب جدید متعجب رفتم داخل ماهک خواب بوددر کمد رو باز کردم رایحه ای عصرش به شامم خورد یعنی چی محمد اینجا می خوابید پس چرا نمی رفت اون یکی اتاق ماهک رو بیدار کردم می خواستم برم بیرون چشمم به روی میز افتاد رفتم جلو یه دفتر مشکی باجلد چرم بازش کردم معلوم بود دفتر خاطرات با صدای در از میز فاصله گرفتم محمد اومد داخل با دیدن من متعجب نگام کرد بعدم ماهک رو موبایلشو برداشت ورفت چه راحت رفتار می کرد چرا نپرسید من اینجا چیکار می کنم ؟! خوب خنگ خدا اومدی دنبال ماهک دیگه به زور ماهک روبیدار کردم تختو مرتب کردم ولی چشمم دنبال دفتر بود باید می خوندمش محمد ودفتر خاطرات ؟!
ماهک رو بردم پایین زن عمو متعجب نگام کرد وگفت: بالا بودی
- ماهک اونجا بود
- فرشته جان ماهک داره به محمد وابسته میشه
- چیکار کنم زن عمو نصف شبی رفته
- حواست باشه عزیزم می دونی که محمد چقدر حساسه وخیلی اذیت شده می دونم مقصره ولی نمی...
- می دونم زن عمو .
مادر بزرگ اشاره کرد برم پیشش
- ببخشید زن عمو
ماهک رو بردم دست صورتشو شستم لباس تنش کردم وموهاش صاف کردم بستم لیلا خانم گفت بهش صبحانه میده رفتم کنار مادر بزرگ
- چیزی شده مادر بزرگ؟!
- بنشین می خوام باهات حرف بزنم
نشستم یه نگاه بهم انداخت وگفت : می بینم باز در برابر محمد رام شدی
- نه کی گفته ؟
- پس دیشب همراهش چیکار می کردی ؟!
رفتم سر خاک آقا جون ومادرم اونو دیدم ماهکم رفت بغلش دیگه باهاش اومدم
- می دونی که محمد بفهمه چی میشه
- می دونم
- با مهرداد برو
- مادر بزرگ شما دنبالش فرستادید ...چرا؟ اونکه بابای ماهک نیست.یه مدت شوهر قلابیم بود ....
- می خوای بچتو ازت بگیرن
- نع
- پس برو
با بغض نگاش کردم
- می خوای برگردی به محمد
- نه ...نمی خوام برم پیش مهردادم بعدشم مادر بزرگ مگه مهرداد خونه زندگی نداره این همه مدت تهران بود گفتیم خارج از کشوره بازم اومد ...نمی خوام مادربزرگ چه فکری کردین نکنه باور کردین اون شوهرمه که بهش گفتین بیاد
- می خوام به خودت بیای
- مگه چیکار کردم
- نگاه محمد رو نمی بینی با چه حسرتی نگات می کنه
- خنده داره محمد ...اون همیشه فقط دروغ گفته این نگاه هاشم که شما دیدین من ندیدم بخوام فکری کنم .می تونیم از اینجا بریم می دونید که راضی نبودم بیام شکنجه گاهم
- به حرفم گوش نمیدی خودت مجازات میشی دیر یا زود محمد وخانوادش می فهمن
- تو دلمو خالی نکیند مادر بزرگ
- می بینی که دخترش چطور میره طرفش یا محمدی که تا حالا یه بچه رو بغل نکرده چطور به ماهک علاقه نشون میده
- هر چی خدا بخواد مادر بزرگ
- به مهردادم می تونی فکر کنی بچه ات رو ببری بدون اینکه کسی بفهمه اونم تو رو دوست داره
- من دوسش ندارم بهشم گفتم شما باعث شدین اون این فکرها رو بکنه
رفتم اتاقم می ترسیدم وتصورشم برام وحشد ناک بود که محمد بفهمه ماهک بچه اشه
۱۵.۴k
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.