*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
با ارمین رفتیم باشگاه انقدر سربه سرم گذاشت وخندیدیم بعدم رفتیم شنا برای شام گفتم بیان خونمون آرمین که رفت منم برگشتم خونه یه راست رفتم آشپزخونه
- چیکار کردی لیلی جونم
- آقا داغه دستت می سوزه
- آخخخخخ
سر قابلمه افتاد لیلا خانم می خندید
- خیالت راحت پسرم کافیه غذاها
- اینا رو همشو خودت درست کردی ؟
- نه فرشته خانمم کمکم کرد
متعجب گفتم: واقعا مگه بلده
لیلا خانم خندید وگفت: شیش سال گذشته پسرم اون موقع ها بچه بود
وقتی دیدنگاش می کنم گفت:ببخشید ناراحت نشی پسرم
- مهم نیست کارتون عالی من برم
رفتم بالا یه راست رفتم حمام صورتمو اصلاح کردم دوش گرفتم اومدم بیرون رفتم تو اتاقم نشستم بوی عطرشو خوب حس می کردم دفترمو برداشتم بو کردم بوی عطرشو می داد پس هنوزم شیطنت داشت خندیدم رفتم سر کمد لباسهام
- سلام عمو
برگشتم نگاش کردم
- عمو تو دستت می رسه در رو باز کنی
- اره عمو
- چی می خوای کوچلو
- بستنی برام می خری
خندیدم گفتم : اره حالا برو تا من لباس بپوشم بیام مادرت کجاست
- رفت بیرون
- باشه عزیزم برو بیرون تا بیام
ماهک رفت بیرون لباس پوشیدم ورفتم بیرون
- کجایی کوچلو
در اتاق خواب باز بود رفتم داخل دیدم داره قاب عکس عروسی خودم ومادرش رو نگاه می کنه
- چرا اومدی اینجا
- این مادر منه؟
چی می گفتم به این بچه
- مادر تو نیست عزیزم بیا برو بیرون
- چرا مادر خودمه تو بابای منی
زدم به پیشونیم گفتم : نه عمو برو بیرون عزیزم
- نمی خوام این مادرمنه عروسی کردین من می دونم
- بیا برو بیرون عزیزم
ابرو انداخت بالا وزبونشو در اورد
- من رفتم تو هم بیا
رفتم پایین
- لیلا خانم این دختر باز کجا رفته ؟!
فرشته باز دنبال دخترش بود منو که دید سوالی نگام کرد اشاره کردم بالاست یه اخمم کردم جلو بچه اش رو بگیره رفتم تو پذیرای نشستم با گوشیم خودمو سر گرم کردم لیلا خانم چای اورد برام
- مامانم کجاست لیلی جون
- حیاط پشتی با مادر بزرگتون
با صدای گریه و جیغ ماهک متعجب لیلا خانم رو نگاه کردم ودوییدم بالا فرشته هر کاری می کرد بیاد بیرون نمی شدونمیومد
- چی شده چیکار می کنی
فرشته با خشم نگام کرد وگفت : چرا اون عکسو گذاشتی ببینه
- عکس...خودش رفت تو اتاق
ماهک رو ول کرد رفت اتاق خواب پشت سرش رفتم هر کاری می کرد به عکس نمی رسید
- چیکار می کنی تو
رفت صندلی رو آورد جلوش وایسادم گفتم : می خوای چیکار کنی
- با اجازه کی این عکسو نگه داشتی.
- با اجازه خودم
دورم زد رفت صندلی رو گذاشت رفت روش
- گفتم نکن دست نزن بیا پایین
- نمیام اینو باید بردار....
همینطور که قاب عکسو برداشت تعادلشو از دست داد ونزدیک بود بیفته گرفتمش ولی قاب افتاد وشکست تو چشام نگاه می کرد می خواست حرف بزنه نمی تونست نگاهمو ازش گرفتم وگذاشتمش پایین عکسو برداشتم ونگاش کردم عکسو از دستم کشید وپاره کرد با خشم نگاش کردم
- جواب این بچه رو چی بدم
- بگو کی بودم بگو یه اشعال عوضی بگو یه دیونه بگو یه مریض
با جسارت نگام می کرد عکس تیکه شده رو نگاه کردم
- همونطور که منو کنار گذاشتی این رو هم کنار بزار
فقط نگاش می کردم محکم زد تو سینم
بازم هیچی نگفتم گریه می کرد ومی زد تو سینم
- لعنتی...نابودم کردی ...ازت متنفرم ...نامرد .ازت بدم میاد .تو ادم نیستی یه سنگ دلی منو کشتی منو نابود کردی انتقامتو از بابات گرفتی ...عوضی ...حرف بزن چرا چیزی نمیگی ...بگو نامردی
سکوت کردم گذاشتم هر چی دلش میخواد بگه وخودشوخالی کنه
*محمد*
با ارمین رفتیم باشگاه انقدر سربه سرم گذاشت وخندیدیم بعدم رفتیم شنا برای شام گفتم بیان خونمون آرمین که رفت منم برگشتم خونه یه راست رفتم آشپزخونه
- چیکار کردی لیلی جونم
- آقا داغه دستت می سوزه
- آخخخخخ
سر قابلمه افتاد لیلا خانم می خندید
- خیالت راحت پسرم کافیه غذاها
- اینا رو همشو خودت درست کردی ؟
- نه فرشته خانمم کمکم کرد
متعجب گفتم: واقعا مگه بلده
لیلا خانم خندید وگفت: شیش سال گذشته پسرم اون موقع ها بچه بود
وقتی دیدنگاش می کنم گفت:ببخشید ناراحت نشی پسرم
- مهم نیست کارتون عالی من برم
رفتم بالا یه راست رفتم حمام صورتمو اصلاح کردم دوش گرفتم اومدم بیرون رفتم تو اتاقم نشستم بوی عطرشو خوب حس می کردم دفترمو برداشتم بو کردم بوی عطرشو می داد پس هنوزم شیطنت داشت خندیدم رفتم سر کمد لباسهام
- سلام عمو
برگشتم نگاش کردم
- عمو تو دستت می رسه در رو باز کنی
- اره عمو
- چی می خوای کوچلو
- بستنی برام می خری
خندیدم گفتم : اره حالا برو تا من لباس بپوشم بیام مادرت کجاست
- رفت بیرون
- باشه عزیزم برو بیرون تا بیام
ماهک رفت بیرون لباس پوشیدم ورفتم بیرون
- کجایی کوچلو
در اتاق خواب باز بود رفتم داخل دیدم داره قاب عکس عروسی خودم ومادرش رو نگاه می کنه
- چرا اومدی اینجا
- این مادر منه؟
چی می گفتم به این بچه
- مادر تو نیست عزیزم بیا برو بیرون
- چرا مادر خودمه تو بابای منی
زدم به پیشونیم گفتم : نه عمو برو بیرون عزیزم
- نمی خوام این مادرمنه عروسی کردین من می دونم
- بیا برو بیرون عزیزم
ابرو انداخت بالا وزبونشو در اورد
- من رفتم تو هم بیا
رفتم پایین
- لیلا خانم این دختر باز کجا رفته ؟!
فرشته باز دنبال دخترش بود منو که دید سوالی نگام کرد اشاره کردم بالاست یه اخمم کردم جلو بچه اش رو بگیره رفتم تو پذیرای نشستم با گوشیم خودمو سر گرم کردم لیلا خانم چای اورد برام
- مامانم کجاست لیلی جون
- حیاط پشتی با مادر بزرگتون
با صدای گریه و جیغ ماهک متعجب لیلا خانم رو نگاه کردم ودوییدم بالا فرشته هر کاری می کرد بیاد بیرون نمی شدونمیومد
- چی شده چیکار می کنی
فرشته با خشم نگام کرد وگفت : چرا اون عکسو گذاشتی ببینه
- عکس...خودش رفت تو اتاق
ماهک رو ول کرد رفت اتاق خواب پشت سرش رفتم هر کاری می کرد به عکس نمی رسید
- چیکار می کنی تو
رفت صندلی رو آورد جلوش وایسادم گفتم : می خوای چیکار کنی
- با اجازه کی این عکسو نگه داشتی.
- با اجازه خودم
دورم زد رفت صندلی رو گذاشت رفت روش
- گفتم نکن دست نزن بیا پایین
- نمیام اینو باید بردار....
همینطور که قاب عکسو برداشت تعادلشو از دست داد ونزدیک بود بیفته گرفتمش ولی قاب افتاد وشکست تو چشام نگاه می کرد می خواست حرف بزنه نمی تونست نگاهمو ازش گرفتم وگذاشتمش پایین عکسو برداشتم ونگاش کردم عکسو از دستم کشید وپاره کرد با خشم نگاش کردم
- جواب این بچه رو چی بدم
- بگو کی بودم بگو یه اشعال عوضی بگو یه دیونه بگو یه مریض
با جسارت نگام می کرد عکس تیکه شده رو نگاه کردم
- همونطور که منو کنار گذاشتی این رو هم کنار بزار
فقط نگاش می کردم محکم زد تو سینم
بازم هیچی نگفتم گریه می کرد ومی زد تو سینم
- لعنتی...نابودم کردی ...ازت متنفرم ...نامرد .ازت بدم میاد .تو ادم نیستی یه سنگ دلی منو کشتی منو نابود کردی انتقامتو از بابات گرفتی ...عوضی ...حرف بزن چرا چیزی نمیگی ...بگو نامردی
سکوت کردم گذاشتم هر چی دلش میخواد بگه وخودشوخالی کنه
۴۳.۵k
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.