*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
از این همه خونسردیم خودمم تعجب می کردم چه برسه به بقیه چیزی نمی گفتم فقط نشسته بودم دلم می خواست دندونای احمد رو تو دهنش خورد می کردم بلاخره مادر بزرگ به حرف در اومد وگفت : پروین با خانوادت اومدی اینجا چیکار خیره گل وشیرینی
- والااومدیم برای احمد خواستگاری
- مگه ما دختر مجرد داریم
- منظورم فرشته است
- فرشته ؟! چشاتو باز کن پروین نمی بینی کی اینجا نشسته
- مهم نظر خود فرشته است
فرشته اخم کرد وگفت : من نمی خوام بی احترامی کنم عمه ولی بهتره از اینجا برین
عمه پروین اخم کرد گفت : خواستم احمد برای بچه ات پدری کنه کاری که این دوتا بلد نبودن
مهرداد لبخندی زد وگفت: مرسی از یادآوریتون پروین خانم منم تصمیم رو به عهده خود فرشته می زارم
فرشته بلند شد وگفت : من قصد ازدواج ندارم پس خواهش می کنم بیشتر از این ناراحتم نکنید
احمد پوزخندی زد وگفت : نکنه فیلتون یاد هندستون کرده
به من اشاره کرد فرشته بغض کرده بود بلند شدم گفتم : خوشحال میشم تا دم در راهنمایتون کنم عمه اینا زودتر رفتن مهرداد لبخند زد وگفت : خوشحال میشم راهنمایم کنی محمد
با مهرداد رفتیم بیرون لبخند همیشگیش رو لبش بود دستی به شونم زد وگفت : به تو می سپارمشون اینبار از دستشون نده
متعجب نگاش کردم گفتم : معما میگی
- شاید ...مثلا چشای تو پرا از معماست زیبا ونایاب هر کسی نمی تونه این رنگ چشمو داشته باشه فقط بچه خود اون آدم
خدا حافظی کرد رفت ومن متعجب رفتنشو نگاه می کردم چرا حرفاش مثله معما بود؟!!!!
داشتم میرفتم بیرون یهو فرشته جلوم ظاهر شد با دیدنم رفت عقب ماهک خودشو انداخت تو بغلم وگفت : عمو کجا میری
- میرم خونه دوستم بیا برو داخل .
- عمو نرو بازی کنیم
- عمو کار دارم قول میدم اومد بازی کنیم
زبونشو در آورد وبه حالت قهر رفت رفتم طرف ماشینم
- محمد ...
برگشتم نگاش کردم تعجب کرده بودم چطور منو صدا زده سوالی نگاش کردم آروم گفت : میشه بعدا حرف بزنیم
- الان
- نه هر وقت اومدی
- باشه
این حالت فرشته برام عجیب بود تا حالا که من دشمنش بودم رفتم خونه آرمین باهم رفتیم باشگاه بعد رفتیم کافی شاپ ومن برگشتم خونه با ورودماز دیدن قیافه مامان تعجب کردم .
- چی شده ؟!
مادر بزرگ نگران گفت : فرشته رفته
- کجا رفته شما چتونه
مامانم طاقت نیاورد گریه می کرد
- میگم چی شده ؟! مگه کجا رفته؟!
مامان بزرگ با گریه گفت : نمی دونم بعد از اینکه تو رفتی اونم دست ماهک گرفت رفتن بیرون
رفتم اتاق فرشته وسایلشون که بود
- فرشته موبایل داره
- داشت خاموشه
- مامان شلوغش نکن شاید رفتن خرید
وسایل فرشته رو نگاه می کردم بعدم مدارکشو اگه جایی رفته باشه که مدارکشو می برد شناسنامشو سرسری نگاه کردم برگشتم برم مامانو نگاه کردم یهو تو دلم یه جوری شد برگشتم شناسنامه رو برداشتم
- چی شده محمد ؟ محمد
- هیچی ...چیزی نیست
شناسنامه رو گذاشتم تو جیبم رفتم بادا شناسنامه اشو باز کردم بجز عقدمنوفرشته چیزی نبود حتا اسم ماهک یعنی چی ؟!
*محمد*
از این همه خونسردیم خودمم تعجب می کردم چه برسه به بقیه چیزی نمی گفتم فقط نشسته بودم دلم می خواست دندونای احمد رو تو دهنش خورد می کردم بلاخره مادر بزرگ به حرف در اومد وگفت : پروین با خانوادت اومدی اینجا چیکار خیره گل وشیرینی
- والااومدیم برای احمد خواستگاری
- مگه ما دختر مجرد داریم
- منظورم فرشته است
- فرشته ؟! چشاتو باز کن پروین نمی بینی کی اینجا نشسته
- مهم نظر خود فرشته است
فرشته اخم کرد وگفت : من نمی خوام بی احترامی کنم عمه ولی بهتره از اینجا برین
عمه پروین اخم کرد گفت : خواستم احمد برای بچه ات پدری کنه کاری که این دوتا بلد نبودن
مهرداد لبخندی زد وگفت: مرسی از یادآوریتون پروین خانم منم تصمیم رو به عهده خود فرشته می زارم
فرشته بلند شد وگفت : من قصد ازدواج ندارم پس خواهش می کنم بیشتر از این ناراحتم نکنید
احمد پوزخندی زد وگفت : نکنه فیلتون یاد هندستون کرده
به من اشاره کرد فرشته بغض کرده بود بلند شدم گفتم : خوشحال میشم تا دم در راهنمایتون کنم عمه اینا زودتر رفتن مهرداد لبخند زد وگفت : خوشحال میشم راهنمایم کنی محمد
با مهرداد رفتیم بیرون لبخند همیشگیش رو لبش بود دستی به شونم زد وگفت : به تو می سپارمشون اینبار از دستشون نده
متعجب نگاش کردم گفتم : معما میگی
- شاید ...مثلا چشای تو پرا از معماست زیبا ونایاب هر کسی نمی تونه این رنگ چشمو داشته باشه فقط بچه خود اون آدم
خدا حافظی کرد رفت ومن متعجب رفتنشو نگاه می کردم چرا حرفاش مثله معما بود؟!!!!
داشتم میرفتم بیرون یهو فرشته جلوم ظاهر شد با دیدنم رفت عقب ماهک خودشو انداخت تو بغلم وگفت : عمو کجا میری
- میرم خونه دوستم بیا برو داخل .
- عمو نرو بازی کنیم
- عمو کار دارم قول میدم اومد بازی کنیم
زبونشو در آورد وبه حالت قهر رفت رفتم طرف ماشینم
- محمد ...
برگشتم نگاش کردم تعجب کرده بودم چطور منو صدا زده سوالی نگاش کردم آروم گفت : میشه بعدا حرف بزنیم
- الان
- نه هر وقت اومدی
- باشه
این حالت فرشته برام عجیب بود تا حالا که من دشمنش بودم رفتم خونه آرمین باهم رفتیم باشگاه بعد رفتیم کافی شاپ ومن برگشتم خونه با ورودماز دیدن قیافه مامان تعجب کردم .
- چی شده ؟!
مادر بزرگ نگران گفت : فرشته رفته
- کجا رفته شما چتونه
مامانم طاقت نیاورد گریه می کرد
- میگم چی شده ؟! مگه کجا رفته؟!
مامان بزرگ با گریه گفت : نمی دونم بعد از اینکه تو رفتی اونم دست ماهک گرفت رفتن بیرون
رفتم اتاق فرشته وسایلشون که بود
- فرشته موبایل داره
- داشت خاموشه
- مامان شلوغش نکن شاید رفتن خرید
وسایل فرشته رو نگاه می کردم بعدم مدارکشو اگه جایی رفته باشه که مدارکشو می برد شناسنامشو سرسری نگاه کردم برگشتم برم مامانو نگاه کردم یهو تو دلم یه جوری شد برگشتم شناسنامه رو برداشتم
- چی شده محمد ؟ محمد
- هیچی ...چیزی نیست
شناسنامه رو گذاشتم تو جیبم رفتم بادا شناسنامه اشو باز کردم بجز عقدمنوفرشته چیزی نبود حتا اسم ماهک یعنی چی ؟!
۱۲.۷k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.