🔹 او را ... (۸۴)
🔹 #او_را ... (۸۴)
وقتی اومدم بیرون ، تعجب کردم !
سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما خبری از ماشینش نبود !!
اونقدر فکرم درگیر بود که نمیتونستم به اینکه کجا رفته فکر کنم !
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم
تمام طول راه با خودم درگیر بودم !
"کدوم واقعیت رو باید قبول کنم !؟
منظورش چی بود؟
یعنی چی که آدم دیندار شاده؟
بعدم چه هدفی؟
کدوم خدا؟
اون میگفت خدا رو تو اتفاقات ببین !
این میگه خدا تو رو برای خودش خلق کرده !
اینا چی دارن میگن !!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هشتاد-و-چهارم/
وقتی اومدم بیرون ، تعجب کردم !
سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما خبری از ماشینش نبود !!
اونقدر فکرم درگیر بود که نمیتونستم به اینکه کجا رفته فکر کنم !
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم
تمام طول راه با خودم درگیر بودم !
"کدوم واقعیت رو باید قبول کنم !؟
منظورش چی بود؟
یعنی چی که آدم دیندار شاده؟
بعدم چه هدفی؟
کدوم خدا؟
اون میگفت خدا رو تو اتفاقات ببین !
این میگه خدا تو رو برای خودش خلق کرده !
اینا چی دارن میگن !!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هشتاد-و-چهارم/
۱۰.۸k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.