ای وای به حال دلم از بس که تو را خواست
ای وای به حال دلم از بس که تو را خواست
نارنج به تنگ آمده در دست زلیخاست …
من دل به پریشانی گیسوی تو بستم
ای عشق!کماکان دل من در پی دریاست
از شالِ نظر تنگ تو یک پرده مرا بس
یک تار که از بافه ی گیسوت تو پیداست
خوب است لبم باز شود لحظه ی افطار
با بوسه از آن لب که به شیرینی خرماست
با اینکه به صورت زده ای پوشیه ات را
خلخالِ تو بی پرده در اندیشه ی اجراست …
در کعبه و میخانه به دنبال تو گشتم
جایی که تو اتراق کنی قبله همان جاست..
نارنج به تنگ آمده در دست زلیخاست …
من دل به پریشانی گیسوی تو بستم
ای عشق!کماکان دل من در پی دریاست
از شالِ نظر تنگ تو یک پرده مرا بس
یک تار که از بافه ی گیسوت تو پیداست
خوب است لبم باز شود لحظه ی افطار
با بوسه از آن لب که به شیرینی خرماست
با اینکه به صورت زده ای پوشیه ات را
خلخالِ تو بی پرده در اندیشه ی اجراست …
در کعبه و میخانه به دنبال تو گشتم
جایی که تو اتراق کنی قبله همان جاست..
۱.۳k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.