*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
کیهان نگاهی بهم انداخت وگفت : دستت باد کرده اگه مهران زنگ نمی زد می خواستی تا اخر زنگ مدرسه بمونی ودرد بکشی
چیزی نگفتم نفسشو فوت کرد وگفت : فانی خیلی حساسه زنه دیگه حسوده کارش خیلی بد بود دیدی که بیرونش کردم
بازم چیزی نگفتم یه جا نگه داشت وگفت : پیاده شو
جلو در مطبی بود
کیهان: کارش عالیه
- آمپول که نمی زنه
برگشت نگام کرد ومتعجب گفت: چی گفتی
- می....گم ...آمپول نمی زنه
خندید ومن متعجب نگاش کردم مگه این بلد بود بخنده
کیهان: شاید لازم شد
- منم نمیام
کیهان : دستته آمپول برای چیشه
رفتیم داخل کلینیک دگمه ای آسانسور رو زد چند لحظه بعد درش باز شد ورفتیم طبقه ای سوم مطبش خلوت بود منشی بلند شد وسلام کرد ودکتر رو خبر کرد دکتراومد استقبال کیهان وگفت: چطوری پسر یه سر به عموت نزنی هان از بابات اینا چه خبر
کیهان : گیرم عمو جان بابا اینا هم خوبن واسه تعطیلات میان مریضمون
دکتر با لبخند گفت : بیا دخترم
رفتیم داخل اتاق گفت رو تخت بنشینم نشستم می خواست آستینمو بزنه بالا نمی تونست
- بدجور ورم کرده باید عکس بگیره
کیهان : همین بغله دیگه
دکتر : اره پسرم
رفتیم مطب بغل دستی که خیلی بزرگ بود همراه یه دختر رفتم کمکم کرد تا لباسمو در آوردم تا از دستم عکس گرفت حالا پوشیدن لباس دردسر شده بود از درد لبمو انقدر فشار دادم تا خون اومد خدا لعنتت کنه فانی
عکس که آماده شد بردیم مطب دکتر اونم نگاهی بهش انداخت وگفت : در رفته یه شکستگی کوچیکم داره باید جا بندازمش وگچش بگیرم
- ولی من کار دارم
کیهان نگام کرد وگفت: کارچی ؟!
- کارای خونتون
کیهان : مهم نیست الان دستت داغونه تو فکر کاری تو دیگه کی هستی
دکتر : دستتو بده کیهان جان
دکتر به کیهان اشاره کرد منظورشونفهمیدم
دکتر : لباستو در بیار دخترم
- لباسمو ...ولی
دکتر : بخاطر کیهان میگی ولی اون باید باشه که می خوام دستتو جا بندازم
کیهان : من بیرون باشم بهتره
دکتر نگاش کرد وگفت : نمیشه
کیهان روشو برگردوند به زورآستین مانتو م رو در آوردم دستم کبود بود وورم کرده بود دکتر دست بهش زد جیغ زدم
دکتر : ببین من هنوز کاری نکردم جیغ می زنی
از درد تو خودم می پیچیدم
- درد داره
دکتر : تحمل کن بعدش راحت میشی
دستمو گرفت از تخت پریدم پایین
دکتر : کیهان وایسادی چیکار
کیهان : بشین سر جات اگه دیشب می گفتی انقدر درد نمی کشیدی
با بغض نشستم رو تخت دکتر دستمو گرفت خواستم جیغ بزنم صدام خفه شد تو سینه ای کیهان شونه ام رو گرفته بود نتونم تکون بخورم صورتم تو سینش قایم شده بود از پشت با اون دست آزادم چنگ زدم به پیرهنش از درد تموم بدنم عرق کرده بود تا دستمو جا انداخت جیغ زدم وزدم زیر گریه بدنم ضعف می رفت
اروم از خودش جدام کردوگفت: دراز بکش تا دستتو گچ بگیره
خوابوندم رو تخت ونگاهی به دستم انداخت ورفت رو صندلی نشست
دکتر وسایلشو آماده کرد وبا کمک منشی دستمو گچ گرفتن وبعدم دکتر رفت با کیهان حرف می زد رو تخت داشت خوابم می برد چشامو بستم وقتی چشامو باز کردم کیهان وایساده بود نگام می کرد نگاش کردم گفت : بهتره بریم نیم ساعته خوابیدی
- واقعا
کیهان پالتوشو از رو صندلی برداشت وگفت : بیا پایین
اومدم پایین پالتوشو انداخت دور شونم وراه افتاد در روباز کردو گفت : بیا دیگه
پشت سرش رفتم واز مطب اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم وتا رسیدن به خونش هر دوساکت بودیم بوی عطرش یه جوری بود انگارحال آدمو عوض می کرد
ماه وش :
کیهان نگاهی بهم انداخت وگفت : دستت باد کرده اگه مهران زنگ نمی زد می خواستی تا اخر زنگ مدرسه بمونی ودرد بکشی
چیزی نگفتم نفسشو فوت کرد وگفت : فانی خیلی حساسه زنه دیگه حسوده کارش خیلی بد بود دیدی که بیرونش کردم
بازم چیزی نگفتم یه جا نگه داشت وگفت : پیاده شو
جلو در مطبی بود
کیهان: کارش عالیه
- آمپول که نمی زنه
برگشت نگام کرد ومتعجب گفت: چی گفتی
- می....گم ...آمپول نمی زنه
خندید ومن متعجب نگاش کردم مگه این بلد بود بخنده
کیهان: شاید لازم شد
- منم نمیام
کیهان : دستته آمپول برای چیشه
رفتیم داخل کلینیک دگمه ای آسانسور رو زد چند لحظه بعد درش باز شد ورفتیم طبقه ای سوم مطبش خلوت بود منشی بلند شد وسلام کرد ودکتر رو خبر کرد دکتراومد استقبال کیهان وگفت: چطوری پسر یه سر به عموت نزنی هان از بابات اینا چه خبر
کیهان : گیرم عمو جان بابا اینا هم خوبن واسه تعطیلات میان مریضمون
دکتر با لبخند گفت : بیا دخترم
رفتیم داخل اتاق گفت رو تخت بنشینم نشستم می خواست آستینمو بزنه بالا نمی تونست
- بدجور ورم کرده باید عکس بگیره
کیهان : همین بغله دیگه
دکتر : اره پسرم
رفتیم مطب بغل دستی که خیلی بزرگ بود همراه یه دختر رفتم کمکم کرد تا لباسمو در آوردم تا از دستم عکس گرفت حالا پوشیدن لباس دردسر شده بود از درد لبمو انقدر فشار دادم تا خون اومد خدا لعنتت کنه فانی
عکس که آماده شد بردیم مطب دکتر اونم نگاهی بهش انداخت وگفت : در رفته یه شکستگی کوچیکم داره باید جا بندازمش وگچش بگیرم
- ولی من کار دارم
کیهان نگام کرد وگفت: کارچی ؟!
- کارای خونتون
کیهان : مهم نیست الان دستت داغونه تو فکر کاری تو دیگه کی هستی
دکتر : دستتو بده کیهان جان
دکتر به کیهان اشاره کرد منظورشونفهمیدم
دکتر : لباستو در بیار دخترم
- لباسمو ...ولی
دکتر : بخاطر کیهان میگی ولی اون باید باشه که می خوام دستتو جا بندازم
کیهان : من بیرون باشم بهتره
دکتر نگاش کرد وگفت : نمیشه
کیهان روشو برگردوند به زورآستین مانتو م رو در آوردم دستم کبود بود وورم کرده بود دکتر دست بهش زد جیغ زدم
دکتر : ببین من هنوز کاری نکردم جیغ می زنی
از درد تو خودم می پیچیدم
- درد داره
دکتر : تحمل کن بعدش راحت میشی
دستمو گرفت از تخت پریدم پایین
دکتر : کیهان وایسادی چیکار
کیهان : بشین سر جات اگه دیشب می گفتی انقدر درد نمی کشیدی
با بغض نشستم رو تخت دکتر دستمو گرفت خواستم جیغ بزنم صدام خفه شد تو سینه ای کیهان شونه ام رو گرفته بود نتونم تکون بخورم صورتم تو سینش قایم شده بود از پشت با اون دست آزادم چنگ زدم به پیرهنش از درد تموم بدنم عرق کرده بود تا دستمو جا انداخت جیغ زدم وزدم زیر گریه بدنم ضعف می رفت
اروم از خودش جدام کردوگفت: دراز بکش تا دستتو گچ بگیره
خوابوندم رو تخت ونگاهی به دستم انداخت ورفت رو صندلی نشست
دکتر وسایلشو آماده کرد وبا کمک منشی دستمو گچ گرفتن وبعدم دکتر رفت با کیهان حرف می زد رو تخت داشت خوابم می برد چشامو بستم وقتی چشامو باز کردم کیهان وایساده بود نگام می کرد نگاش کردم گفت : بهتره بریم نیم ساعته خوابیدی
- واقعا
کیهان پالتوشو از رو صندلی برداشت وگفت : بیا پایین
اومدم پایین پالتوشو انداخت دور شونم وراه افتاد در روباز کردو گفت : بیا دیگه
پشت سرش رفتم واز مطب اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم وتا رسیدن به خونش هر دوساکت بودیم بوی عطرش یه جوری بود انگارحال آدمو عوض می کرد
۱۱.۴k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.