*راز دل*
*راز دل*
ماه وش:
مامانم با دیدنم لبخند کمرنگی زد رفتم پیشش وخم شدم بوسیدمش
مامانم : حالم خوبه دخترم نگران نباش
- قربونتون برم
دستشو بوسیدم دستی به صورتم کشید وگفت: آقا کیهان اومد دنبالت؟
- اره
مامانم: خدا خیرش بده
- مامان نمی خوای به مستانه بگم
مامانم : نه دخترم چیزی نیست که نیازی نیست اونم بیاد
- من پیشت می مونم
یه پرستار اومد وگفت: خانم بیرون باشین
رفتم بیرون کیهان داشت با دکتری حرف می زد واخم داشت رفتم نزدیک
کیهان : اگه نیاز باشه می فرستمش تهران
دکتر : آقای کیانی چند بار بگم عملش سخت نیست به کار من شک دارین زنگ بزنیدپدرتون ازش سوال کنید
کیهان : نگرانم
دکتر : نگرانیتون بی مورده یه عمل ساده است
کیهان نفسشو فوت کرد وگفت : خیلی خوب ممنون
برگشت با دیدن من اومد کنارم وگفت : امشب عمل میشه بهتره بری خونه لباستو عوض کنی وبرگردی
- نمیشه نرم
کیهان : میل خودته من میرم خونه شب میام کاری نداری
- ممنون آقا کیهان
کیهان : خواهش می کنم
با رفتن کیهان نشستم رو صندلی تو راه رو داشتم زیر لب دعا می کردم با صدای مستانه برگشتم داشت با پرستار حرف می زد با دیدن من اومد کنارم وبغلم کرد چقدر لاغر شده بود
- خوبی مستانه چقدر عوض شدی
مستانه: خوبم آبجی مامان چطوره کیا گفت نتونستم تحمل کنم آوردم اینجا
- امشب عمل می کنه میگن عملش سخت نیست
مستانه : خوبه
دقیق نگاهش کردم یه طرف صورتش کبود بود
- صورتت چی شده ؟
مستانه اروم اروم اشک می ریخت بغلش کردم وگفتم : بگو چی شده؟ .
مستانه :کار کیارشه
- خوب برای چی
مستانه : بخاطر اینکه گفتم بهم دست نزنه منو زد .
- مستانه حواست باشه یه وقت حامله نشی این پسره وحشیه
مستانه : نه اون قرصهای که آوردی برام رو استفاده می کنم
- خدا رو شکر
کیارش اومد وبا اخم گفت: پاشو بریم
با نفرت نگاش کردم اخم کرد وگفت : چیه اینجوری نگاه می کنی
- چرا خواهر منو زدی
کیارش : خواهری که نزدیک بود تو رو هم بی آبرو کنه یا همچین بدتونم نیومده
تا خواستم حرف بزنم صدای کیهان اومد که گفت : ساکت شو کیا چی داری میگی برای خودت
کیارش برگشت نگاش کرد وگفت : رابطه منو زنم به اون چه ربطی داره
کیهان : ساکت اینجا بیمارستان خوب برو زنتم ببر
کیارش: پاشو
مستانه نگاهم کرد دلش نمیومد ازم دل بکنه با رفتنشون اروم اروم گریه می کردم کیهان با فاصله ازم نشسته بود
کیهان : خودتو ناراحت نکن درست میشه
- خیلی بده کسی رو نداشته باشی نه پدری نه برادری ...خواهرم اینجوری کتک می خوره وهیچی نمیگه کیارش زندانیش کرده چرا خودشو مقصر نمی دونه ...نامرد
کیهان بلند شد رفت اشک هام دست خودم نبود
مامان رو از اتاق عمل آوردن بیرون همراهش تا دم در اتاق رفتم
کیهان: بهتره بریم خونه تا فردا بهوش نمیاد
- نه تنهاش نمی زارم
کیهان : از ظهر تا حالا اینجایی
- مهم نیست
کیهان : خیلی خوب هر جور راحتی
کیهان رفت ومنم تا دیر وقت پشت در بودم وبعدم رفتم نماز خونه واونجا دراز کشیدم از خستگی وکوفتگی بدنم نمی دونم چطور خوابیدم
ماه وش:
مامانم با دیدنم لبخند کمرنگی زد رفتم پیشش وخم شدم بوسیدمش
مامانم : حالم خوبه دخترم نگران نباش
- قربونتون برم
دستشو بوسیدم دستی به صورتم کشید وگفت: آقا کیهان اومد دنبالت؟
- اره
مامانم: خدا خیرش بده
- مامان نمی خوای به مستانه بگم
مامانم : نه دخترم چیزی نیست که نیازی نیست اونم بیاد
- من پیشت می مونم
یه پرستار اومد وگفت: خانم بیرون باشین
رفتم بیرون کیهان داشت با دکتری حرف می زد واخم داشت رفتم نزدیک
کیهان : اگه نیاز باشه می فرستمش تهران
دکتر : آقای کیانی چند بار بگم عملش سخت نیست به کار من شک دارین زنگ بزنیدپدرتون ازش سوال کنید
کیهان : نگرانم
دکتر : نگرانیتون بی مورده یه عمل ساده است
کیهان نفسشو فوت کرد وگفت : خیلی خوب ممنون
برگشت با دیدن من اومد کنارم وگفت : امشب عمل میشه بهتره بری خونه لباستو عوض کنی وبرگردی
- نمیشه نرم
کیهان : میل خودته من میرم خونه شب میام کاری نداری
- ممنون آقا کیهان
کیهان : خواهش می کنم
با رفتن کیهان نشستم رو صندلی تو راه رو داشتم زیر لب دعا می کردم با صدای مستانه برگشتم داشت با پرستار حرف می زد با دیدن من اومد کنارم وبغلم کرد چقدر لاغر شده بود
- خوبی مستانه چقدر عوض شدی
مستانه: خوبم آبجی مامان چطوره کیا گفت نتونستم تحمل کنم آوردم اینجا
- امشب عمل می کنه میگن عملش سخت نیست
مستانه : خوبه
دقیق نگاهش کردم یه طرف صورتش کبود بود
- صورتت چی شده ؟
مستانه اروم اروم اشک می ریخت بغلش کردم وگفتم : بگو چی شده؟ .
مستانه :کار کیارشه
- خوب برای چی
مستانه : بخاطر اینکه گفتم بهم دست نزنه منو زد .
- مستانه حواست باشه یه وقت حامله نشی این پسره وحشیه
مستانه : نه اون قرصهای که آوردی برام رو استفاده می کنم
- خدا رو شکر
کیارش اومد وبا اخم گفت: پاشو بریم
با نفرت نگاش کردم اخم کرد وگفت : چیه اینجوری نگاه می کنی
- چرا خواهر منو زدی
کیارش : خواهری که نزدیک بود تو رو هم بی آبرو کنه یا همچین بدتونم نیومده
تا خواستم حرف بزنم صدای کیهان اومد که گفت : ساکت شو کیا چی داری میگی برای خودت
کیارش برگشت نگاش کرد وگفت : رابطه منو زنم به اون چه ربطی داره
کیهان : ساکت اینجا بیمارستان خوب برو زنتم ببر
کیارش: پاشو
مستانه نگاهم کرد دلش نمیومد ازم دل بکنه با رفتنشون اروم اروم گریه می کردم کیهان با فاصله ازم نشسته بود
کیهان : خودتو ناراحت نکن درست میشه
- خیلی بده کسی رو نداشته باشی نه پدری نه برادری ...خواهرم اینجوری کتک می خوره وهیچی نمیگه کیارش زندانیش کرده چرا خودشو مقصر نمی دونه ...نامرد
کیهان بلند شد رفت اشک هام دست خودم نبود
مامان رو از اتاق عمل آوردن بیرون همراهش تا دم در اتاق رفتم
کیهان: بهتره بریم خونه تا فردا بهوش نمیاد
- نه تنهاش نمی زارم
کیهان : از ظهر تا حالا اینجایی
- مهم نیست
کیهان : خیلی خوب هر جور راحتی
کیهان رفت ومنم تا دیر وقت پشت در بودم وبعدم رفتم نماز خونه واونجا دراز کشیدم از خستگی وکوفتگی بدنم نمی دونم چطور خوابیدم
۱۱.۹k
۱۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.