*راز دل*
*راز دل*
ماه وش:
مامان با دیدنم که داشتم گریه می کردم ترسیدوگفت : چی شده دخترم ؟
- همین امروز از اینجا می ریم
مامانم : چی شده آخه
اون دختره به من تهمت دزدی می زنه بعدم فکر می کنه من چشمم دنبال شوهرشه
مامانم اخم کردوگفت : چطور این حرفو زده
از اتاق زد بیرون اشک هام رو پاک کردم ووسایلمو بر می داشتم کارم تموم شد نشستم منتظر مامان
با صدای در سرمو راست کردم وگفتم : بیا داخل مامان
در باز شد با دیدن کیهان شالمو مرتب کردم با دقت نگاهم کرد وگفت : صاحب این خونه منم یا کسی دیگه؟
- شما
کیهان: اگرمن همچین حرفی زدم وبه شما تهمت زدم از اینجا برین من که گفتم فانی ازتون عذر خواهی کنه
- من چه خطایی کردم که اینجوری باهام برخورد می کنه
کیهان : کلا فانی اینجوریه می تونی تو مهمونی آخر هفته ببینی اون خیلی حسوده دوست نداره با هیچ زنی حرف بزنم
- این مشکل خودشه نه من
کیهان : حالا می خواین از اینجا برین
- من تحمل همچین تهمت های رو ندارم
کیهان : دیگه تکرار نمیشه اینم یادتون باشه من صاحب خونم نه اون
- ازتون خواهش می کنم هر وقت اون اومدمامانم رو صدا بزنید
کیهان: اصلا نمی پذیرم
نگاهش کردم داشت کتابهام رو نگاه می کرد برگشت نگام کرد وگفت : برگشتن به اون محله دیونگیه
رفت بیرون تو ذهنم هزار نقشه برای فانی کشیدم از این به بعد می دونستم چیکارش کنم
میز شام رو چیدم کیهان کم غذا خورد وبعدم رفت بیرون تو حیاط میز رو جم کردم وظرف ها رو گذاشتم تو سینک برای مامان غذا بردم
مامانم نگاهی بهم انداخت وگفت : می دونی بخوایم کارای آقا کیهان رو جبران کنیم حداقل باید دوسال بدون دستمزد تو این خونه کار کنیم
- می دونم
مامانم : بزار این دختره هر چی دوست داره بگه
- ازش متنفرم خودخواه نمی دونم از چی این دختره خوشش اومده
مامانم : زشته ماه وش هر چی باشه نامزاد آقا کیهانه
- داروهاتون رو میارم بخورید یکم استراحت کنید
مامانم : دیگه استراحت کافیه دخترم خسته شدم از بی کاری
- اینجوری بهتره
مامانم : از مستانه خبر نداری ؟
- خیلی وقته خبر ندارم
بلاخره مامانم داشت مستانه رو می بخشید ودلتنگش بود خدا رو شکر مامانم که شام خورد ظرف ها رو بردم آشپزخونه وبعد از شستن یکم آشپزخونه رو تر تمیز کردم کیهان داشت میرفت بالا براش قهوه درست کردم وهمراه پارچ آبی که هر شب می زاشتم کنار تختش رفتم بالا ودر زدم صدایی نشنیدم نبود انگار سینی رو گذاشتم رو میز وآب رو گذاشتم رو پا تختی لباسهای رو تتت رو برداشتم گذاشتم تو کمد رایحه عطرش کل اتاق رو گرفت چرا عطرش اینجوری بودحال ادم رو یه جوری می کرد برگشتم از دیدنش پشت سرم از ترس جیغ زدم
کیهان : متوجه نشدین حموم بودم
- نه
سرمو انداختم پایین یه حوله ای نیم تنه پوشیده بود
- ببخشید من برم براتون قهوه آوردم
کیهان : ممنون
اومدم بیرون ضربان قلبم رو هزار بود
ماه وش:
مامان با دیدنم که داشتم گریه می کردم ترسیدوگفت : چی شده دخترم ؟
- همین امروز از اینجا می ریم
مامانم : چی شده آخه
اون دختره به من تهمت دزدی می زنه بعدم فکر می کنه من چشمم دنبال شوهرشه
مامانم اخم کردوگفت : چطور این حرفو زده
از اتاق زد بیرون اشک هام رو پاک کردم ووسایلمو بر می داشتم کارم تموم شد نشستم منتظر مامان
با صدای در سرمو راست کردم وگفتم : بیا داخل مامان
در باز شد با دیدن کیهان شالمو مرتب کردم با دقت نگاهم کرد وگفت : صاحب این خونه منم یا کسی دیگه؟
- شما
کیهان: اگرمن همچین حرفی زدم وبه شما تهمت زدم از اینجا برین من که گفتم فانی ازتون عذر خواهی کنه
- من چه خطایی کردم که اینجوری باهام برخورد می کنه
کیهان : کلا فانی اینجوریه می تونی تو مهمونی آخر هفته ببینی اون خیلی حسوده دوست نداره با هیچ زنی حرف بزنم
- این مشکل خودشه نه من
کیهان : حالا می خواین از اینجا برین
- من تحمل همچین تهمت های رو ندارم
کیهان : دیگه تکرار نمیشه اینم یادتون باشه من صاحب خونم نه اون
- ازتون خواهش می کنم هر وقت اون اومدمامانم رو صدا بزنید
کیهان: اصلا نمی پذیرم
نگاهش کردم داشت کتابهام رو نگاه می کرد برگشت نگام کرد وگفت : برگشتن به اون محله دیونگیه
رفت بیرون تو ذهنم هزار نقشه برای فانی کشیدم از این به بعد می دونستم چیکارش کنم
میز شام رو چیدم کیهان کم غذا خورد وبعدم رفت بیرون تو حیاط میز رو جم کردم وظرف ها رو گذاشتم تو سینک برای مامان غذا بردم
مامانم نگاهی بهم انداخت وگفت : می دونی بخوایم کارای آقا کیهان رو جبران کنیم حداقل باید دوسال بدون دستمزد تو این خونه کار کنیم
- می دونم
مامانم : بزار این دختره هر چی دوست داره بگه
- ازش متنفرم خودخواه نمی دونم از چی این دختره خوشش اومده
مامانم : زشته ماه وش هر چی باشه نامزاد آقا کیهانه
- داروهاتون رو میارم بخورید یکم استراحت کنید
مامانم : دیگه استراحت کافیه دخترم خسته شدم از بی کاری
- اینجوری بهتره
مامانم : از مستانه خبر نداری ؟
- خیلی وقته خبر ندارم
بلاخره مامانم داشت مستانه رو می بخشید ودلتنگش بود خدا رو شکر مامانم که شام خورد ظرف ها رو بردم آشپزخونه وبعد از شستن یکم آشپزخونه رو تر تمیز کردم کیهان داشت میرفت بالا براش قهوه درست کردم وهمراه پارچ آبی که هر شب می زاشتم کنار تختش رفتم بالا ودر زدم صدایی نشنیدم نبود انگار سینی رو گذاشتم رو میز وآب رو گذاشتم رو پا تختی لباسهای رو تتت رو برداشتم گذاشتم تو کمد رایحه عطرش کل اتاق رو گرفت چرا عطرش اینجوری بودحال ادم رو یه جوری می کرد برگشتم از دیدنش پشت سرم از ترس جیغ زدم
کیهان : متوجه نشدین حموم بودم
- نه
سرمو انداختم پایین یه حوله ای نیم تنه پوشیده بود
- ببخشید من برم براتون قهوه آوردم
کیهان : ممنون
اومدم بیرون ضربان قلبم رو هزار بود
۱۱.۰k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.