*راز دل*
کیهان:
مامانم نگاهم می کرد ومن بی تفاوت بیرون رو نگاه می کردم
مامانم: کیهان
برگشتم نگاش کردم
مامانم : من مادرتم به من واقعیت رو بگو
- چیزی برای گفتن ندارم
مامانم : می دونی که حال تو از هر چیزی برام با ارزشتره
- میشه تنهام بزارید
مامانم : نه
نگاش کردم وگفتم : می دونید که فانی رو دوست دارم ولی اخلاقشو نه گفتید عوض میشه یک ساله عوض نشده دیدین با دختره چیکار کرد
مامانم: من حرفم فانی نیست حرفم همین دختره است دوسش داری
- مامان
مامانم : پس چرا آوردیش اینجا چون شبیه نازنینه
- نازنین برای من مرده
مامانم : چون می دونم اهل دروغ نیستی باور می کنم
- حالا تنهام بزارید
مامانم : فانی بیرونه
- اصلا حال حوصلشو ندارم خواهش می کنم
مامانم : امشب جشنه دیگه قهر نباشید
- می دونید که خوشم نمیاد یه حرف رو دوبار بزنم
مامانم : خیلی خوب باشه
با رفتنش شماره ای کیا رو گرفتم صدای شادش از پشت گوشی میومد
کیا : جون دلم پسر عموی گلم
- کیا کجای
کیا : بیرون ...چطور؟!
- مستانه کجاست؟
کیا : اگه می خوای حال ماه وش رو بپرسی خوبه همراه مستانه امشب میاد مهمونی
- اونکه عمل کرده میاد مهمونی چیکار
کیا : عمل آپاندیس بود عمل قلب که نبود
- خدا نکنه
کیا : چی گفتی
- هیچی زود بیا
کیا : زود میایم عتیقه خانمت چطوره
- هنوز قهریم
کیا : می دونی بهش حق میدم
- خفه
کیا : شدی....
گوشی رو قطع کرد منم گوشی رو پرت کردم رو تخت ورفتم حمام عادت نداشتم در حمام رو ببندم با صدای فانی در حموم رو بستم وپرده رو هم کشید اومد زد تو در شیشه ای وگفت : کیهان....قهری ...معذرت می خوام ...کیهان....چرا جوابمو نمیدی
بی توجه خط ریشمو آنکارد کردم تو آینه خودمو نگاه کردم
به خودتم دروغ میگی کیهان سرمو تکون دادم تا افکارمو بزنم کنار
فانی: کیهان در رو باز کن.
رفتم زیر دوش فانی باید یکم تنبی می شد
بعد از حمام حولمو پوشیدم واومدم بیرون فانی رو تخت نشسته بود وزانوهاشو بغل کرده بود
- اینجا چیکار می کنی
با چشای پر اشک گفت: بخاطر اون دختره با من قهر کردی نکنه باهاش ...
- ساکت شو
با بغض گفت: سه روزه باهام قهری می دونی بدون تو نمی تونم غلط کردم
شروع کرد گریه کردن
- فانی ...فانی گوش بده من از رفتارت خوشم نمیاد هزاران بار گفتم تو قول میدی وعمل نمی کنی بهت فرصت میدم درست نکردی اخلاقتو ازت جدا میشم
اشکش بند اومد وبا رنگی پریده گفت : کیهان....
- می دونی با کارت چیکار کردی می دونی مامان چقدر ازت ناراحته بابا روکه می شناسی اون دختر ومادرش رو من آوردم تو این خونه ومسئولم
فانی: معذرت می خوام
- خیلی خوب حالا برو
فانی : حتا بغلمم نمی کنی
- برو فانی برو آماده شو واسه امشب
فانی : نمیرم تا آشتی نکنی
- خوب آشتی دیگه حالا برو
فانی : قشنگ منو بیرون می کنی
رفت بیرون یه شلوار ورزشی وتاپ حلقه ای پوشیدم ورفتم رو تخت وچراخ روخاموش کردم گوشیمو گذاشتم رو ساعت ودراز کشیدم تازه چشام گرم شده بود لبم گرم شد چشامو باز کردم خندید لحاف رو کنار زد وخودشو تو بغلم قایم کرد چشام رو بستم وخوابیدم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.