*رازدل*
*رازدل*
مستانه:
با گریه نگاش کردم بدون توجه گفت : هیچی از اینجا نمی بری ۰حتا یه شاخه خشکیده
- باشه
کیا : فقط دیه دختر بودنتو...
با هق هق گفتم : هیچی نمی خوام
کیا: برای تو نیست نمی خوام عذاب وژدان بگیرم
هیچی نگفتم خیلی وقت بود در تدارکات کارای طلاق بود فردا آخرین روز بود از اتاق رفت بیرون انقدر ناراحت بودم که نمی تونستم نفس بکشم کاش مامان اینجا بود یا ماه وش چرا بابا مارو تنها گذاشت که این بلاها سرمون بیاد چرا خودمو بازیچه دست سمانه کردم تا صبح بیدار بودم واشک ریختم دیگه ساعت نزدیک ۹:۰۰
صبح بود که بلند شدم و می خواستم اماده بشم در باز شد وکیا اومد داخل بدوت توجه به من رفت کنار در کمد وگفت : برو پایین تا بیام نگاهش کردم روشو برگردوند
رفتم پایین می دونست چه زمانی این کارو انجام بده وقتی که کسی نبود منتظرش تو حیاط وایساده بودم چه تیپیم زده بود بهم اشاره کرد سوار ماشین شدیم سرم پایین بود وتو فکر بودم چطور به مامان بگم اصلا طلاقم داد باید کجا برم من کسی رو نداشتم کیهانم از من خوشش نمیومد وعمرا منو راه نمی داد خونش
کیا : پیاده شو
پیاده شدم یه محضر بود از پله ها رفتیم بالا ورو در یه اتاقی نوشته بود دفتر ازدواج وطلاق ناراحت بودم ولی سعی کردم آروم باشم رفتیم نشستیم کیا چند نفر رو آورده بود برای شاهد طلاق به همین آسونی طلاقم داد ورفت نمی تونستم راه برم فقط شناسنامه ام رو گرفتم تو دستم واز محضر اومدم بیرون
این اتفاق می تونست برام یا پایان باشه یا شروع یه زندگی جدید ولی باید به کی تکیه می کردم کی کمکم می کرد انقدر راه رفتم که پاهام جون نداشت نشستم رو یه نیمکت تو یه پارک کوچلو چشامو بستم
خدایا پشیمونم کمکم کن
- دخترم
چشام باز کردم یه پیرزن بود
- چراگریه می کنی
اشک هام رو پاک کردم نگاهم کرد وگفت : غریبی مادر
- نه
- پس چرا داری گریه می کنی
- چیزیم نیست
بلند شدم حتا یک ریالم باهام نبود از یه تاکسی خواستم منو برسونه مدرسه ماه وش خدا رو شکر به موقع رسیدم همون موقع تعطیل شده بودن صداش کردم برگشت با دیدنم دویید اومد پیشم
- آبجی
- پول داری بدم راننده
ماه وش : اره
پول راننده رو حساب کرد
ماه وش : چی شده آبجی ؟
- از کیارش جدا شدم
ماه وش : بهتر
- کلید خونه قبلی رو داری ؟
ماه وش : اره باهامه
کلید رو دادمش وگفتم : به مامان میگم برگردیم خونمون
- نه ماه وش شما زندگیتون رو بکنید
ماه وش : زندگی ما اون محله ای قدیمیه
کیف پولشو طرفم گرفت وگفت : مواظب خودت باش عصر میایم پیشت
ماه وش بوسیدم ورفت منم چون خونه نزدیک مدرسه ای ماه وش بود پیاده رفتم تا رسیدم خونه احساس ارامش داشتم چرا قدر زندگیمو ندونستم که با دستای خودم نابودش کردم کیارو سپردم دست خدا خونه رو تر تمیز کردم لباس پوشیدم ورفتم بیرون که یه چیزی برای خوردن بگیرم
- مستانه
برگشتم مامانم بود با دیدنش گریه کردم دستاشو باز کرد وتو بغلش یه دل سیر گریه کردم رفتیم داخل خونه مامان برام غذا آورده بود وتموم وسایلشو
بعد از اینکه سیر شدم گفتم : ماه وش چرا نیومده؟
مامان : کیهان اجازه نداد هر دوتامون برگردیم دیگه من اومدم حالا دوباره باید نگران ماه وش باشم
- چرا
مامان : تو یه خونه با یه مردجون تنها شیطونه دیگه
- کیهان که نامزاد داره
مامانم : هنوز پدر مادرش اینجان کیهان راضی نمیشه عروسی کنه میگه وقت می خوام نامزادش اصلا دختر مناسبی برای اون نیست حیف آقا کیهان فهمید برگشتی خیلی ناراحت شد
- دیگه راحت شدم احساس سبکی می کنم چقدر کیا اذیتم کرد
مامانم : تا تو باشی به هر کسی اعتماد نکنی نمی خوام نصیحتت کنم ویا ناراحت ولی ما از قشر اونانیستیم
- نمی دونم چی بگم همه که مثله هم نیستن
مامان : آقا کیهان یه کارت بهم داد وگفت برو اونجا سر کار حقوقشم عالیه
کارت رو از مامان گرفتم چرا کسی که از من بدش میومد انقدر به فکرم بود چرا کیا مثله کیهان نبود ؟؟؟؟؟!!!!!
مستانه:
با گریه نگاش کردم بدون توجه گفت : هیچی از اینجا نمی بری ۰حتا یه شاخه خشکیده
- باشه
کیا : فقط دیه دختر بودنتو...
با هق هق گفتم : هیچی نمی خوام
کیا: برای تو نیست نمی خوام عذاب وژدان بگیرم
هیچی نگفتم خیلی وقت بود در تدارکات کارای طلاق بود فردا آخرین روز بود از اتاق رفت بیرون انقدر ناراحت بودم که نمی تونستم نفس بکشم کاش مامان اینجا بود یا ماه وش چرا بابا مارو تنها گذاشت که این بلاها سرمون بیاد چرا خودمو بازیچه دست سمانه کردم تا صبح بیدار بودم واشک ریختم دیگه ساعت نزدیک ۹:۰۰
صبح بود که بلند شدم و می خواستم اماده بشم در باز شد وکیا اومد داخل بدوت توجه به من رفت کنار در کمد وگفت : برو پایین تا بیام نگاهش کردم روشو برگردوند
رفتم پایین می دونست چه زمانی این کارو انجام بده وقتی که کسی نبود منتظرش تو حیاط وایساده بودم چه تیپیم زده بود بهم اشاره کرد سوار ماشین شدیم سرم پایین بود وتو فکر بودم چطور به مامان بگم اصلا طلاقم داد باید کجا برم من کسی رو نداشتم کیهانم از من خوشش نمیومد وعمرا منو راه نمی داد خونش
کیا : پیاده شو
پیاده شدم یه محضر بود از پله ها رفتیم بالا ورو در یه اتاقی نوشته بود دفتر ازدواج وطلاق ناراحت بودم ولی سعی کردم آروم باشم رفتیم نشستیم کیا چند نفر رو آورده بود برای شاهد طلاق به همین آسونی طلاقم داد ورفت نمی تونستم راه برم فقط شناسنامه ام رو گرفتم تو دستم واز محضر اومدم بیرون
این اتفاق می تونست برام یا پایان باشه یا شروع یه زندگی جدید ولی باید به کی تکیه می کردم کی کمکم می کرد انقدر راه رفتم که پاهام جون نداشت نشستم رو یه نیمکت تو یه پارک کوچلو چشامو بستم
خدایا پشیمونم کمکم کن
- دخترم
چشام باز کردم یه پیرزن بود
- چراگریه می کنی
اشک هام رو پاک کردم نگاهم کرد وگفت : غریبی مادر
- نه
- پس چرا داری گریه می کنی
- چیزیم نیست
بلند شدم حتا یک ریالم باهام نبود از یه تاکسی خواستم منو برسونه مدرسه ماه وش خدا رو شکر به موقع رسیدم همون موقع تعطیل شده بودن صداش کردم برگشت با دیدنم دویید اومد پیشم
- آبجی
- پول داری بدم راننده
ماه وش : اره
پول راننده رو حساب کرد
ماه وش : چی شده آبجی ؟
- از کیارش جدا شدم
ماه وش : بهتر
- کلید خونه قبلی رو داری ؟
ماه وش : اره باهامه
کلید رو دادمش وگفتم : به مامان میگم برگردیم خونمون
- نه ماه وش شما زندگیتون رو بکنید
ماه وش : زندگی ما اون محله ای قدیمیه
کیف پولشو طرفم گرفت وگفت : مواظب خودت باش عصر میایم پیشت
ماه وش بوسیدم ورفت منم چون خونه نزدیک مدرسه ای ماه وش بود پیاده رفتم تا رسیدم خونه احساس ارامش داشتم چرا قدر زندگیمو ندونستم که با دستای خودم نابودش کردم کیارو سپردم دست خدا خونه رو تر تمیز کردم لباس پوشیدم ورفتم بیرون که یه چیزی برای خوردن بگیرم
- مستانه
برگشتم مامانم بود با دیدنش گریه کردم دستاشو باز کرد وتو بغلش یه دل سیر گریه کردم رفتیم داخل خونه مامان برام غذا آورده بود وتموم وسایلشو
بعد از اینکه سیر شدم گفتم : ماه وش چرا نیومده؟
مامان : کیهان اجازه نداد هر دوتامون برگردیم دیگه من اومدم حالا دوباره باید نگران ماه وش باشم
- چرا
مامان : تو یه خونه با یه مردجون تنها شیطونه دیگه
- کیهان که نامزاد داره
مامانم : هنوز پدر مادرش اینجان کیهان راضی نمیشه عروسی کنه میگه وقت می خوام نامزادش اصلا دختر مناسبی برای اون نیست حیف آقا کیهان فهمید برگشتی خیلی ناراحت شد
- دیگه راحت شدم احساس سبکی می کنم چقدر کیا اذیتم کرد
مامانم : تا تو باشی به هر کسی اعتماد نکنی نمی خوام نصیحتت کنم ویا ناراحت ولی ما از قشر اونانیستیم
- نمی دونم چی بگم همه که مثله هم نیستن
مامان : آقا کیهان یه کارت بهم داد وگفت برو اونجا سر کار حقوقشم عالیه
کارت رو از مامان گرفتم چرا کسی که از من بدش میومد انقدر به فکرم بود چرا کیا مثله کیهان نبود ؟؟؟؟؟!!!!!
۲۱.۴k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.