*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
میز شام رو چیدم ورفتم تو آشپزخونه اصلا دوست نداشتم کیارش رو ببینم از وقتی مستانه تعریف می کرد چطور باهاش رفتار می کردنفرتم بهش چند برابر شده بود
بعد از شام میز رو جم کردم وبرمشعول شستن ظرف ها شدم
- یکم تنقلات بیار
برگشتم نگاش کردم چه اجب یه لباس مناسب پوشیده بود وقتی یادم میاد در رو باز کرد چطوری بود عصبی می شدم تیشرت کیهان تنش بود وپاهای درازش رو به نمایش گذاشته بود
خلایق هر چه لایق ...ولی کیهان براش خیلی زیاد بود
ظرفها رو شستم به قول خودش تنقلات گذاشتم تو سینی ورفتم تو سالن نبودن حتما بالا بودن رفتم بالا حدسم درست بود داشتن مشروب می خوردن ولی کیهان نمی خورد سینی رو گذاشتم رو میز وتنقلات رو گذاشتم جلوشون
- کاری ندارین
کیهان : نه دیگه می تونی بری بخوابی
نگاهم که می کرددلم یه جوری می شد یه حس ناشناخته
رفتم پایین ورفتم تو اتاقم چون امتحاناتم بود مشغول خوندن شدم ولی باید زودم می خوابیدم که صبح بیدار بشم لباسمو عوض کردم وراحت خوابیدم .
نمی دونم چرا تو خواب احساس خفگی می کردم چشام باز کردم دست یکی رو دهنم بود دستمو گذاشتم روی دستای داغش بوی عطرش نا آشنا بود این کی بود نمی تونستم تکون بخورم جیغ زدم ولی جیغم خفه شد
- ساکت شو
نفس کشیدن برام سخت بود کیارش بود
- خیلی وقته از نگاهات نفرت دارم
با آرنجم محکم زدمش دستشو برداشت از ته دلم جیغ کشیدم از تخت پرتم کرد پایین دوباره جیغ زدم رو پاهام نشست ومحکم زد تو صورتم طعم خون تو دهنم حس کردم
- ولم کن عوضی چی می خوای از جونم کمک .
کیارش : انقدر جیغ بزن تا جونت در بیاد کسی نیست به دادت برسه
خم شد روم چنگ زدم به صورتش عصبی شد دوباره زد تو صورتم وخم شد گردنمو بوسید التماسش می کردم می خندید در باز شد وفانی با لبخند نگاه می کرد
- فکر کردی نفهمیدم چشمت دنبال نامزاد منه مرد زیاد هست اینم یکی
گریه می کردم تو عمرم به کسی التماس نکردم به فانی التماس می کردم می خندید
- تو رو خدا میرم ولی باهام کاری نداشته باشین خیلی پستی فانی ....
ماه وش :
میز شام رو چیدم ورفتم تو آشپزخونه اصلا دوست نداشتم کیارش رو ببینم از وقتی مستانه تعریف می کرد چطور باهاش رفتار می کردنفرتم بهش چند برابر شده بود
بعد از شام میز رو جم کردم وبرمشعول شستن ظرف ها شدم
- یکم تنقلات بیار
برگشتم نگاش کردم چه اجب یه لباس مناسب پوشیده بود وقتی یادم میاد در رو باز کرد چطوری بود عصبی می شدم تیشرت کیهان تنش بود وپاهای درازش رو به نمایش گذاشته بود
خلایق هر چه لایق ...ولی کیهان براش خیلی زیاد بود
ظرفها رو شستم به قول خودش تنقلات گذاشتم تو سینی ورفتم تو سالن نبودن حتما بالا بودن رفتم بالا حدسم درست بود داشتن مشروب می خوردن ولی کیهان نمی خورد سینی رو گذاشتم رو میز وتنقلات رو گذاشتم جلوشون
- کاری ندارین
کیهان : نه دیگه می تونی بری بخوابی
نگاهم که می کرددلم یه جوری می شد یه حس ناشناخته
رفتم پایین ورفتم تو اتاقم چون امتحاناتم بود مشغول خوندن شدم ولی باید زودم می خوابیدم که صبح بیدار بشم لباسمو عوض کردم وراحت خوابیدم .
نمی دونم چرا تو خواب احساس خفگی می کردم چشام باز کردم دست یکی رو دهنم بود دستمو گذاشتم روی دستای داغش بوی عطرش نا آشنا بود این کی بود نمی تونستم تکون بخورم جیغ زدم ولی جیغم خفه شد
- ساکت شو
نفس کشیدن برام سخت بود کیارش بود
- خیلی وقته از نگاهات نفرت دارم
با آرنجم محکم زدمش دستشو برداشت از ته دلم جیغ کشیدم از تخت پرتم کرد پایین دوباره جیغ زدم رو پاهام نشست ومحکم زد تو صورتم طعم خون تو دهنم حس کردم
- ولم کن عوضی چی می خوای از جونم کمک .
کیارش : انقدر جیغ بزن تا جونت در بیاد کسی نیست به دادت برسه
خم شد روم چنگ زدم به صورتش عصبی شد دوباره زد تو صورتم وخم شد گردنمو بوسید التماسش می کردم می خندید در باز شد وفانی با لبخند نگاه می کرد
- فکر کردی نفهمیدم چشمت دنبال نامزاد منه مرد زیاد هست اینم یکی
گریه می کردم تو عمرم به کسی التماس نکردم به فانی التماس می کردم می خندید
- تو رو خدا میرم ولی باهام کاری نداشته باشین خیلی پستی فانی ....
۱۱.۹k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.