*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
دستای کوچلوش تو دستم بود وسرد اروم دستاشو اوردم بالا وبوسیدمشون اشک از چشام سرازیر شد من حتا برای نازنینم گریه نکردم ولی ماه وش معصوم بود
با صدای در برگشتم مهران با دکتر اومده بود از لبه ای تخت بلند شدم مهران متعجب نگام می کرد
- یخ زده عمو
عمو یوسف یکی ازدوستای بابا بود سری تکون داد وگفت : چش شده
نمی تونستم بگم برگشت نگام کرد وگفت : کیهان ....کیهان
اشک هام دست خودم نبود با بغض گفتم : می خواستن ...
عمو : خیلی خوب فهمیدم چرا نبردیش بیمارستان
- به موقع رسیدم
عمو یوسف معاینه اش کرد وگفت : ضربان قلبش پایینه معلومه خیلی ترسیده
فشارش رو گرفت وبعدم زود یه سروم بهش وصل کرد وگفت : یه شربت عسل اماده کن براش
به مهران اشاره کردم رفت قلبم به درد اومده بود کیا چطور تونسته بوداگه بهش ....
فکرشم دیونه ام می کرد دلم می خواست داد بزنم وخودمو خالی کنم ولی نمی تونستم
عمو یوسف : کیهان ...کیهان.....کجای پسر
- عمو دارم دیونه میشم ....
بغلم کرد سرمو گذاشتم رو شونه اش واز ته دل گریه کردم انگار تموم غصه هام امشب سراغم اومده بودن
عمو : گریه کن تا اروم بشی
نشوندم رو صندلی وفشارم رو گرفت
از کیفش یه قرص درآوردوگفت : این بخورسعی کن اروم باشی الان این دختر بهوش میاد کی باید ارومش کنه ...کیهان
- نمی دونم ...نمی تونم به خانوادش بگم
عمو : خیلی خوب بیا
بلند شدم عمو اشاره کرد یکم بلندش کنم دستمو گذاشتم زیر شونه اش وکشوندمش بالا عمو یه چیزی گرفت جلو بینی اش که بوش منو گیج می کرد بعدم رفت عقب
تا خواستم سرشو بزارم رو بالش چشاشو باز کرد ووحشت زده نگاهم کرد
- آروم باش من اینجام
نمی تونست حرف بزنه عمو ناراحت سری تکون داد مهران اومدداخل شربت رو ازش گرفتم وماه وش رو کشوندم بالا
- یکم بخور
گریه هاش دل سنگم آب می کرد عمو رفت بیرون مهرانم رفت
- یکم بخورتواهش می کنم
به زور گفت : ک...کیار..ش
- می دونم .چیزی نشده من برگشتم خواهش می کنم یکم بخور
چقدر می لرزید
- ماه وش یکم بخور
به زور چند قلوپ خورد ولی اشکش بند نمیومد سرشو گذاشتم رو بالش خواستم بلند شم دستمو گرفت وبا صدای ضعیفی گفت : نرو
کنارش لبه ای تخت نشستم وآروم دستشو نواز می کرد کم کم داشت آروم می شد
عمو یوسف اومد داخل وگفت : باید فشارشو بگیرم
اومد نزدیک وگفت : اروم باش دخترم کیهان نجاتت داده
ماه وش نگاهم کرد واروم دستمو فشار داد
عمو فشارشو گرفت وگفت : یکم بهتر شده
بعدم دوباره معاینه اش کرد وگفت : بهتره
بهم لبخند زد رفتم کنارش سری تکون داد وگفت : انگار وجود تو آرومش کرد پیشش بمون عصر میام
- مشکلی نیست عمو ؟
عمو : نه پسرم فقط نباید بترسه شوکه میشه براش خوب نیست حالش بهتر شد یه روانشناس ببرش بخاطر موقعیتش
- چشم عمو .
لبخند زد وگفت : مواظبش باش بلدی که سرومش رو در بیاری ؟
- اره
عمو : پس خداحافظ .
خواستم همراهش برم به ماه وش اشاره کرد ورفت رفتم کنار ماه وش وگفتم : بهتری ؟
سری تکون داد آخه اینم سوال بود من کردم چی اون خوب بود
کیهان :
دستای کوچلوش تو دستم بود وسرد اروم دستاشو اوردم بالا وبوسیدمشون اشک از چشام سرازیر شد من حتا برای نازنینم گریه نکردم ولی ماه وش معصوم بود
با صدای در برگشتم مهران با دکتر اومده بود از لبه ای تخت بلند شدم مهران متعجب نگام می کرد
- یخ زده عمو
عمو یوسف یکی ازدوستای بابا بود سری تکون داد وگفت : چش شده
نمی تونستم بگم برگشت نگام کرد وگفت : کیهان ....کیهان
اشک هام دست خودم نبود با بغض گفتم : می خواستن ...
عمو : خیلی خوب فهمیدم چرا نبردیش بیمارستان
- به موقع رسیدم
عمو یوسف معاینه اش کرد وگفت : ضربان قلبش پایینه معلومه خیلی ترسیده
فشارش رو گرفت وبعدم زود یه سروم بهش وصل کرد وگفت : یه شربت عسل اماده کن براش
به مهران اشاره کردم رفت قلبم به درد اومده بود کیا چطور تونسته بوداگه بهش ....
فکرشم دیونه ام می کرد دلم می خواست داد بزنم وخودمو خالی کنم ولی نمی تونستم
عمو یوسف : کیهان ...کیهان.....کجای پسر
- عمو دارم دیونه میشم ....
بغلم کرد سرمو گذاشتم رو شونه اش واز ته دل گریه کردم انگار تموم غصه هام امشب سراغم اومده بودن
عمو : گریه کن تا اروم بشی
نشوندم رو صندلی وفشارم رو گرفت
از کیفش یه قرص درآوردوگفت : این بخورسعی کن اروم باشی الان این دختر بهوش میاد کی باید ارومش کنه ...کیهان
- نمی دونم ...نمی تونم به خانوادش بگم
عمو : خیلی خوب بیا
بلند شدم عمو اشاره کرد یکم بلندش کنم دستمو گذاشتم زیر شونه اش وکشوندمش بالا عمو یه چیزی گرفت جلو بینی اش که بوش منو گیج می کرد بعدم رفت عقب
تا خواستم سرشو بزارم رو بالش چشاشو باز کرد ووحشت زده نگاهم کرد
- آروم باش من اینجام
نمی تونست حرف بزنه عمو ناراحت سری تکون داد مهران اومدداخل شربت رو ازش گرفتم وماه وش رو کشوندم بالا
- یکم بخور
گریه هاش دل سنگم آب می کرد عمو رفت بیرون مهرانم رفت
- یکم بخورتواهش می کنم
به زور گفت : ک...کیار..ش
- می دونم .چیزی نشده من برگشتم خواهش می کنم یکم بخور
چقدر می لرزید
- ماه وش یکم بخور
به زور چند قلوپ خورد ولی اشکش بند نمیومد سرشو گذاشتم رو بالش خواستم بلند شم دستمو گرفت وبا صدای ضعیفی گفت : نرو
کنارش لبه ای تخت نشستم وآروم دستشو نواز می کرد کم کم داشت آروم می شد
عمو یوسف اومد داخل وگفت : باید فشارشو بگیرم
اومد نزدیک وگفت : اروم باش دخترم کیهان نجاتت داده
ماه وش نگاهم کرد واروم دستمو فشار داد
عمو فشارشو گرفت وگفت : یکم بهتر شده
بعدم دوباره معاینه اش کرد وگفت : بهتره
بهم لبخند زد رفتم کنارش سری تکون داد وگفت : انگار وجود تو آرومش کرد پیشش بمون عصر میام
- مشکلی نیست عمو ؟
عمو : نه پسرم فقط نباید بترسه شوکه میشه براش خوب نیست حالش بهتر شد یه روانشناس ببرش بخاطر موقعیتش
- چشم عمو .
لبخند زد وگفت : مواظبش باش بلدی که سرومش رو در بیاری ؟
- اره
عمو : پس خداحافظ .
خواستم همراهش برم به ماه وش اشاره کرد ورفت رفتم کنار ماه وش وگفتم : بهتری ؟
سری تکون داد آخه اینم سوال بود من کردم چی اون خوب بود
۱۵.۵k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.