*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
چشامو باز کردم اتاق روشن از تخت اومدم پایین چرا من نمردم پنجره رو باز کردم ورفتم تو بالکن پایین رو نگاه کردم عقلم درست کار نمی کرد خم شدم
- چیکار می کنی
مثله یه بچه بغلم کردبردم داخل وپنجره رو بست با اخم نگام می کردترسیدم رفتم عقب
- مگه دیونه شدی فکر می کنی مرگ اخرین راه حله
مستانه اومد داخل
کیهان سرش داد زد وگفت : صدبار گفتم تنهاش نزار
مستانه با ترس گفت : رفتم یه چیزی درست کنم .
کیهان : وقتش نبود
باخشم نگام کرد ورفت طرف کمدش وگفت : اماده اش کن
مستانه اومد کنارم وبردم پایین صورتمو شستم برام صبحانه اورد وبه زور بهم می داد
- بسه مستانه
مستانه : این بد اخلاقه دعوام می کنه گفت باید بخوری از دیروزتا حالا هیچی نخوردی
بلند شدم هم زمان کیهانم اومد پایین رفتم تو اتاق تا در رو باز کردم نفسم بند اومد نفس کشیدن برام سخت بود فقط صدای جیغ مستانه رو شنیدم اون صحنه ها جلو چشام رژه می رفت
- ماه وش ....ماه وش چشاتو باز کن چشاتو نبند
چشام باز کردم مستانه گریه می کرد کیهان صورتمو بین دستاش گرفت وگفت : منو نگاه کن منو اروم نفس بکش ...ماه وش
نمی تونستم بغللم کرد چشامو بستم این کابوس تموم شدنی نبود
احساس کرد از یه جای بلند افتادم جیغ زدم
- اخ
چشامو باز کردم کیهان فاصله گرفت ازم دستم سوخت یهو حالم بد شد نمی تونستم نفس بکشم فقط جیغ می زدم
- هیستریک عصبی مسکن قوی بزنید
توچند لحظه دنیا جلو چشام تار شد
اینبار چشامو باز کردم مستانه کنارم بود
مستانه : آبجی قشنگم
خم شد پیشونیمو بوسید
- چی شده
مستانه : شوک عصبی بود
- دستم ....
مستانه دستمو ماساژ می داد
- کیهان چی شد ؟!
مستانه : رفته کلانتری فانی وکیارش روگرفتن کیهان مدرک داره
- چطور باهاش زندگی می کردی
مستانه : اون خوب بود این اواخر بد شده بودنمی دونم چرا ؟!
با صدای در مستانه برگشت بعد بلند شد رومو برگردوندم کیهان بود اومد نزدیک وگفت : می تونی حرف بزنی
متعجب نگاش می کردم
کیهان : منظورم مامور پلیسه می تونی ؟!
سرمو تکون داد
کیهان رو به مستانه گفت : کنارش بمون
یه مامور زن اومد وازم سوال می کرد بعداز سوال هاش ازم امصا گرفت ورفت
مستانه : وقتی کیارش اون بلا رو سرم آورد کسی رو نداشتم هوامو داشته باشه هیشکی ...
حالا ببین کیهان پشتته ومراقبت اگه اون نبود خدا می دونست پیش کیارش چه بلایی سرم میومد
پرستاری اومد وسرومم رو در اورد همراه مستانه رفتیم بیرون کیهان داشت با دکتری حرف می زد با دیدنمون اومد نزدیک وگفت : می تونی راه بری
- اره
از بیمارستان رفتیم بیرون وکیهان راهنمایمون کرد طرف ماشین سوار شدیم وبرگشتیم خونه کیهان گفت برم اتاق مهمان ومستانه وسایلمو اورد بعدم برای نهار رفتیم پایین مهران ناار آورده بود انواع کباب رفتار کیهان برام اجیب بود نگاهش کردم تو چشاش که فقط بی تفاوتی بود شایدبخاطر اینکه این اتفاق خونه اش افتاده هوام رو داشت
ماه وش :
چشامو باز کردم اتاق روشن از تخت اومدم پایین چرا من نمردم پنجره رو باز کردم ورفتم تو بالکن پایین رو نگاه کردم عقلم درست کار نمی کرد خم شدم
- چیکار می کنی
مثله یه بچه بغلم کردبردم داخل وپنجره رو بست با اخم نگام می کردترسیدم رفتم عقب
- مگه دیونه شدی فکر می کنی مرگ اخرین راه حله
مستانه اومد داخل
کیهان سرش داد زد وگفت : صدبار گفتم تنهاش نزار
مستانه با ترس گفت : رفتم یه چیزی درست کنم .
کیهان : وقتش نبود
باخشم نگام کرد ورفت طرف کمدش وگفت : اماده اش کن
مستانه اومد کنارم وبردم پایین صورتمو شستم برام صبحانه اورد وبه زور بهم می داد
- بسه مستانه
مستانه : این بد اخلاقه دعوام می کنه گفت باید بخوری از دیروزتا حالا هیچی نخوردی
بلند شدم هم زمان کیهانم اومد پایین رفتم تو اتاق تا در رو باز کردم نفسم بند اومد نفس کشیدن برام سخت بود فقط صدای جیغ مستانه رو شنیدم اون صحنه ها جلو چشام رژه می رفت
- ماه وش ....ماه وش چشاتو باز کن چشاتو نبند
چشام باز کردم مستانه گریه می کرد کیهان صورتمو بین دستاش گرفت وگفت : منو نگاه کن منو اروم نفس بکش ...ماه وش
نمی تونستم بغللم کرد چشامو بستم این کابوس تموم شدنی نبود
احساس کرد از یه جای بلند افتادم جیغ زدم
- اخ
چشامو باز کردم کیهان فاصله گرفت ازم دستم سوخت یهو حالم بد شد نمی تونستم نفس بکشم فقط جیغ می زدم
- هیستریک عصبی مسکن قوی بزنید
توچند لحظه دنیا جلو چشام تار شد
اینبار چشامو باز کردم مستانه کنارم بود
مستانه : آبجی قشنگم
خم شد پیشونیمو بوسید
- چی شده
مستانه : شوک عصبی بود
- دستم ....
مستانه دستمو ماساژ می داد
- کیهان چی شد ؟!
مستانه : رفته کلانتری فانی وکیارش روگرفتن کیهان مدرک داره
- چطور باهاش زندگی می کردی
مستانه : اون خوب بود این اواخر بد شده بودنمی دونم چرا ؟!
با صدای در مستانه برگشت بعد بلند شد رومو برگردوندم کیهان بود اومد نزدیک وگفت : می تونی حرف بزنی
متعجب نگاش می کردم
کیهان : منظورم مامور پلیسه می تونی ؟!
سرمو تکون داد
کیهان رو به مستانه گفت : کنارش بمون
یه مامور زن اومد وازم سوال می کرد بعداز سوال هاش ازم امصا گرفت ورفت
مستانه : وقتی کیارش اون بلا رو سرم آورد کسی رو نداشتم هوامو داشته باشه هیشکی ...
حالا ببین کیهان پشتته ومراقبت اگه اون نبود خدا می دونست پیش کیارش چه بلایی سرم میومد
پرستاری اومد وسرومم رو در اورد همراه مستانه رفتیم بیرون کیهان داشت با دکتری حرف می زد با دیدنمون اومد نزدیک وگفت : می تونی راه بری
- اره
از بیمارستان رفتیم بیرون وکیهان راهنمایمون کرد طرف ماشین سوار شدیم وبرگشتیم خونه کیهان گفت برم اتاق مهمان ومستانه وسایلمو اورد بعدم برای نهار رفتیم پایین مهران ناار آورده بود انواع کباب رفتار کیهان برام اجیب بود نگاهش کردم تو چشاش که فقط بی تفاوتی بود شایدبخاطر اینکه این اتفاق خونه اش افتاده هوام رو داشت
۱۴.۸k
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.