چقدر وقتی از واقعیت هایت گفتی خوشحالم کردی فکر اینکه تو ر
چقدر وقتی از واقعیت هایت گفتی خوشحالم کردی فکر اینکه تو را بدون هیچ دغدغه ای ارام میجستم ناراحت بود م حسادت میکردم.از دغدغه هایت گفتی و فکر کردنم بتو را زیاد و زیادتر ،راستی آدمی چطور مث تو این گونه زندگی میکند با همه چیز به مساوا مگر میشود هم هجده ساله بود وقتی میخندی بیست و پنج ساله وقتی دکلمه میگویی سی ساله و وقتی دست پسرکت را میگیری و کل شهربازی را تاب میخوری مردی بزرگ ....راستی پدر بزرگ بودنت چه شکلی هست در تمام تصاویری که از تو دارم هیچ نقش زنی تصور نمیشود کرد حتی هجده سالگیت وسط دکلمه هات وسط هیاهوی حرفها گاهی وقتها فکر میکنم تمام دختر ها و زن هایی که ازشون اسم میبری تصوراتی بیش نیستن ،فکرش را بکن قدم زدن تو با خانومی اصن در قاب نمیگنجد حتیخودمم نمیتونم تصور کنم ..خیلی باید دقت کنم باید بیشتر در سن های مختلف تو را در یابم
تو گویا بلدی همیشه هر چند ساله که دوست داری باشی و زندگی کنی انگار برایت مهم نیس من چند سالمه
من بیست و چهار ساله میشم
با من هم کمی هم سن و سالتر باش ..
تو گویا بلدی همیشه هر چند ساله که دوست داری باشی و زندگی کنی انگار برایت مهم نیس من چند سالمه
من بیست و چهار ساله میشم
با من هم کمی هم سن و سالتر باش ..
۶.۱k
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.