*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
زن عمو آب قند رو داد دست کیانا وگفت : حالا باید بگی باید بزارم اونجا تو زندان بپوسه
- نیومدم اینا رو بگم شما رو ناراحت کنم عمو چرا گفتید
عمو: باید می گفتم
- نمی خوام مامانم چیزی بفهمه فانی یه زنه نمی خوام غرورش خورد بشه
عمو : ما هرکاری بتونیم برات انجام بدیم
- فقط اومدم خودمو تبرئه کنم من هیچ وقت بد کسی رو نخواستم مخصوصا داداشمو اگه می دونستم تو رو فانی ونازنین نگاه هم نمی کردم .من برم دیگه
زن عمو : کیهان کاش زودتر می گفتی
- برای من دیگه فرقی نداره زن عمو روزتون بخیر
از خونه عمو که اومدم بیرون رفتم طلا فروشی وحلقه هامون رو گرفتم چون سایز ماه وش رو می دونستم براش یه لباس سفیدساده گرفتم که موقع عقدمون تنش کنه تا وقتی که بخوام در آینده براش جشن بگیرم به حسین زنگ زدم به موقع بیان وسر راه گل وشیرینی گرفتم وبرگشتم خونه ماه وش وماه بانو تو حیاط نشسته بودن رفتم پیششون وسلام کردم لبخند رو لبای ماه وش بهم انرژی می داد
- کمک می کنی ماه وش.
بلند شد واومد اومد کمک کرد گل وشیرینی رو دادم بهش
ماه وش : اینا برای چیه ؟؟!!!
- جعبه ای لباسم خودم برداشتم وگفتم : مگه امروز قرار بود چیکار کنیم .؟!
ماه وش سوالی نگاهم کرد وگفت : چیکار ؟
- سر به سرم نزار بد می بینی ها
ماه وش خندید وگفت : ترسیدی
با یه حالت مظلومی گفتم : خیلی .
با صدا خندید وگفت : اصلا بهت نمیاد شیطنت بکنی همون اخمو باش
اخم کردم دستشو گذاشت رو قلبش
لبخند زدم وگفتم : انقدر نخند
ماه وش متعجب گفت : چرا
- بعد میگم چرا
ماه وش : الان بگو
- دستم افتاد ماه وش
با هم رفتیم داخل من رفتم بالا اون رفت آشپزخونه بهش گفتم بیاد بالالباسهامو دراوردم ولباس راحتی پوشیدم با صدای در لبخند زدم وگفتم : بیا
اومد داخل وگفت : خسته ای ؟
- یکم
بلند شدم وگفتم : این مال توه امیدوارم بپسندی مستانه اومد نهار بخورین برین آریشگاه
نگاهم کرد وگفت : چرا آرایشگاه
نگاش کردم وگفتم : امشب قراره عقد کنیم هان
ماه وش : نمیشه فعلا نامزاد باشیم
اخم کردم وگفتم : نه ...ماه وش چیزی شده ؟
ماه وش لباس رو در آورد وگفت : فقط می ترسم مامانت ناراحت بشه
- ناراحتم بشه از من ناراحت میشه هنوزم دیر نشده پشیمونی بگو
نگاهم کرد واومد مقابلم ایستاد وگفت : چرا انقدر زود دلخور میشی .؟!من که چیزی نگفتم
چیزی بهش نگفتم
ماه وش : کیهان
- جدی میگم ماه وش
خندید وگفت : چقدر حساسی
دلخور نگاش کردم جعبه تو دستمو ازم گرفت وباز کرد
ماه وش : خیلی قشنگه ...کیهان
- یکم سرم درده ماه وش اجازه میدی بخوابم
نگاهم کرد وگفت : نه اجازه نمیدم
- هر وقت یه چیزی تو حالت ناراحتی میگم انجام بده تا آروم بشم
تو چشام نگاه کرد وگفت : باشه واقعا بداخلاقی
کیهان:
زن عمو آب قند رو داد دست کیانا وگفت : حالا باید بگی باید بزارم اونجا تو زندان بپوسه
- نیومدم اینا رو بگم شما رو ناراحت کنم عمو چرا گفتید
عمو: باید می گفتم
- نمی خوام مامانم چیزی بفهمه فانی یه زنه نمی خوام غرورش خورد بشه
عمو : ما هرکاری بتونیم برات انجام بدیم
- فقط اومدم خودمو تبرئه کنم من هیچ وقت بد کسی رو نخواستم مخصوصا داداشمو اگه می دونستم تو رو فانی ونازنین نگاه هم نمی کردم .من برم دیگه
زن عمو : کیهان کاش زودتر می گفتی
- برای من دیگه فرقی نداره زن عمو روزتون بخیر
از خونه عمو که اومدم بیرون رفتم طلا فروشی وحلقه هامون رو گرفتم چون سایز ماه وش رو می دونستم براش یه لباس سفیدساده گرفتم که موقع عقدمون تنش کنه تا وقتی که بخوام در آینده براش جشن بگیرم به حسین زنگ زدم به موقع بیان وسر راه گل وشیرینی گرفتم وبرگشتم خونه ماه وش وماه بانو تو حیاط نشسته بودن رفتم پیششون وسلام کردم لبخند رو لبای ماه وش بهم انرژی می داد
- کمک می کنی ماه وش.
بلند شد واومد اومد کمک کرد گل وشیرینی رو دادم بهش
ماه وش : اینا برای چیه ؟؟!!!
- جعبه ای لباسم خودم برداشتم وگفتم : مگه امروز قرار بود چیکار کنیم .؟!
ماه وش سوالی نگاهم کرد وگفت : چیکار ؟
- سر به سرم نزار بد می بینی ها
ماه وش خندید وگفت : ترسیدی
با یه حالت مظلومی گفتم : خیلی .
با صدا خندید وگفت : اصلا بهت نمیاد شیطنت بکنی همون اخمو باش
اخم کردم دستشو گذاشت رو قلبش
لبخند زدم وگفتم : انقدر نخند
ماه وش متعجب گفت : چرا
- بعد میگم چرا
ماه وش : الان بگو
- دستم افتاد ماه وش
با هم رفتیم داخل من رفتم بالا اون رفت آشپزخونه بهش گفتم بیاد بالالباسهامو دراوردم ولباس راحتی پوشیدم با صدای در لبخند زدم وگفتم : بیا
اومد داخل وگفت : خسته ای ؟
- یکم
بلند شدم وگفتم : این مال توه امیدوارم بپسندی مستانه اومد نهار بخورین برین آریشگاه
نگاهم کرد وگفت : چرا آرایشگاه
نگاش کردم وگفتم : امشب قراره عقد کنیم هان
ماه وش : نمیشه فعلا نامزاد باشیم
اخم کردم وگفتم : نه ...ماه وش چیزی شده ؟
ماه وش لباس رو در آورد وگفت : فقط می ترسم مامانت ناراحت بشه
- ناراحتم بشه از من ناراحت میشه هنوزم دیر نشده پشیمونی بگو
نگاهم کرد واومد مقابلم ایستاد وگفت : چرا انقدر زود دلخور میشی .؟!من که چیزی نگفتم
چیزی بهش نگفتم
ماه وش : کیهان
- جدی میگم ماه وش
خندید وگفت : چقدر حساسی
دلخور نگاش کردم جعبه تو دستمو ازم گرفت وباز کرد
ماه وش : خیلی قشنگه ...کیهان
- یکم سرم درده ماه وش اجازه میدی بخوابم
نگاهم کرد وگفت : نه اجازه نمیدم
- هر وقت یه چیزی تو حالت ناراحتی میگم انجام بده تا آروم بشم
تو چشام نگاه کرد وگفت : باشه واقعا بداخلاقی
۳۰.۷k
۲۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.