*راز دل*
*راز دل*
کیهان : نشسته بودم منتظر کیارش وقتی اومد با دیدن من تعجب کرد از اون طرف گوشی رو برداشت منم برداشتم
کیا: باورم نمیشه اومدی
چیزی نگفتم
کیا : کیهان ...کیهان اشتباه کردم بخدا جبران می کنم
- من نمی خوام جبران کنی فقط کارتو بگو می خوام برم
کیا: چرا نگام نمی کنی
- می تونی تو چشام نگاه کنی
کیا : اشتباه کردم کیهان بخدا قسم پشیمونم
- خوبه که پشیمونی ...ولی من داداشت بودم
کیا: مامان راس میگه رفته پیش اون رفته پیش نازنین
- اره
کیا: چرا بردیش کیهان خدا لعنتش کنه ...من من همیشه فکر می کردم تو مقصری شرمندم کیهان .تا آخر عمرم اینجا می مونم تا تاوان کارمو بکشم فقط منو ببخش
- من نه ماه وش باید ببخشه که نمی بخشه
سرشو انداخت پایین وگفت : وای به من کیهان که چیکار کردم
- می بخشمت کیارش ولی یادم نمیره سعی می کنم ماه وش رو راضی کنم آزاد بشی ولی هیچ وقت نمی خوام ببینمت امروز آخرین روزیه که همدیگرو می بینیم
کیا : کیهان ...کیهان اینجوری بیشتر عذاب می کشم ...کیهان
گوشی رو گذاشتم واز اونجا اومدم بیرون زن عمو منتظرم بود نشستیم تو ماشین هر دوتامون ناراحت وساکت بودیم
زن عمو بلاخره طاقت نیاورد وگفت : چیکارت داشت
- بخشش
زن عمو شروع کرد گریه کردن
- بخشیدمش زن عمو سعی می کنم ماه وش رو راضی کنم ولی دیگه هیچی مثله قبل نمیشه
زن عمو : ما چی کیهان از ماهم دوری می کنی
- نه در خونم به روتون بازه
زن عمو رو رسوندم ورفتم شرکت تادم غروب سرم شلوغ بود خدا رو شکر آقای فتحی هوام رو داشت بعدم برای عروسی نگارو حمید از من نظر می خواست که پیشنهاد دادم باغ من جشن برگزار کنن آقای فتحی خیلی خوشحال شد وبرای اخر هفته دعوتمون کردبه صرف شام ازش خداحافظی کردم وبرگشتم خونه تا رسیدم رفتم حموم تا یکم سر حال بیام واقعا خسته بودم لباس پوشیدم وداشتم موهام رو خشک می کردم در باز شد از آینه دیدم ماه وش اومد داخل یه لباس خوشگل پوشیده بود آرایشم کرده بود
ماه وش : سلام
- سلام
اومد نزدیک وگفت : برات قهوه آوردم .
- بزار رو میز
قهوه رو گذاشت رو میز ورفت شونه رو گذاشتم رو میز ورفتم نشستم رو مبل وقهوه رو بو کشیدم چیزی که الان بهش نیاز داشتم جرعه جرعه می خوردم ولی فکرهای درهمم آرومم نمی کرد این دلشوره ای لعنتی گوشیمو برداشتم وبه مهران زنگ زدم بیاد پیشم سرمو تکیه دادم به مبل احساس می کردم کاری که تو فکرمه درسته
کیهان : نشسته بودم منتظر کیارش وقتی اومد با دیدن من تعجب کرد از اون طرف گوشی رو برداشت منم برداشتم
کیا: باورم نمیشه اومدی
چیزی نگفتم
کیا : کیهان ...کیهان اشتباه کردم بخدا جبران می کنم
- من نمی خوام جبران کنی فقط کارتو بگو می خوام برم
کیا: چرا نگام نمی کنی
- می تونی تو چشام نگاه کنی
کیا : اشتباه کردم کیهان بخدا قسم پشیمونم
- خوبه که پشیمونی ...ولی من داداشت بودم
کیا: مامان راس میگه رفته پیش اون رفته پیش نازنین
- اره
کیا: چرا بردیش کیهان خدا لعنتش کنه ...من من همیشه فکر می کردم تو مقصری شرمندم کیهان .تا آخر عمرم اینجا می مونم تا تاوان کارمو بکشم فقط منو ببخش
- من نه ماه وش باید ببخشه که نمی بخشه
سرشو انداخت پایین وگفت : وای به من کیهان که چیکار کردم
- می بخشمت کیارش ولی یادم نمیره سعی می کنم ماه وش رو راضی کنم آزاد بشی ولی هیچ وقت نمی خوام ببینمت امروز آخرین روزیه که همدیگرو می بینیم
کیا : کیهان ...کیهان اینجوری بیشتر عذاب می کشم ...کیهان
گوشی رو گذاشتم واز اونجا اومدم بیرون زن عمو منتظرم بود نشستیم تو ماشین هر دوتامون ناراحت وساکت بودیم
زن عمو بلاخره طاقت نیاورد وگفت : چیکارت داشت
- بخشش
زن عمو شروع کرد گریه کردن
- بخشیدمش زن عمو سعی می کنم ماه وش رو راضی کنم ولی دیگه هیچی مثله قبل نمیشه
زن عمو : ما چی کیهان از ماهم دوری می کنی
- نه در خونم به روتون بازه
زن عمو رو رسوندم ورفتم شرکت تادم غروب سرم شلوغ بود خدا رو شکر آقای فتحی هوام رو داشت بعدم برای عروسی نگارو حمید از من نظر می خواست که پیشنهاد دادم باغ من جشن برگزار کنن آقای فتحی خیلی خوشحال شد وبرای اخر هفته دعوتمون کردبه صرف شام ازش خداحافظی کردم وبرگشتم خونه تا رسیدم رفتم حموم تا یکم سر حال بیام واقعا خسته بودم لباس پوشیدم وداشتم موهام رو خشک می کردم در باز شد از آینه دیدم ماه وش اومد داخل یه لباس خوشگل پوشیده بود آرایشم کرده بود
ماه وش : سلام
- سلام
اومد نزدیک وگفت : برات قهوه آوردم .
- بزار رو میز
قهوه رو گذاشت رو میز ورفت شونه رو گذاشتم رو میز ورفتم نشستم رو مبل وقهوه رو بو کشیدم چیزی که الان بهش نیاز داشتم جرعه جرعه می خوردم ولی فکرهای درهمم آرومم نمی کرد این دلشوره ای لعنتی گوشیمو برداشتم وبه مهران زنگ زدم بیاد پیشم سرمو تکیه دادم به مبل احساس می کردم کاری که تو فکرمه درسته
۱۴.۵k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.