*راز دل*
*راز دل*
ماه وش:
بعد از شام کیهان رفت بالا گفت کار داره باید کاراشو انجام بده خدا رو شکر بی خیال شنا شد با مستانه ظرف ها رو شستیم وبعدم رفتیم بالا که لباسهام رو مرتب کنم مستانه کلا خوش لباس بود ازش خواستم از لباسها برداره اونم بدون تعارف برداشت دقیقا همونا که کیهان دوست داشت کارمون که تموم شد رفتیم پایین اون رفت اتاقش منم برای کیهان قهوه درست کردم ورفتم بالا بردم تو اتاقش در رو که باز کردم نیم نگاهی بهم انداخت انقدر جدی بود موقع کارش ازش می ترسیدم قهوه رو گذاشتم رو میز
کیهان : بردار عزیزم بزار یه جا دیگه می ریزه رو نقشه
قهوه روبرداشتم گذاشتم رو میزی که بین مبل ها بود
یواشکی رفتم بیرون ورفتم تو اتاقم آماده ای خواب شد لبخندی زدم وچشام رو بستم با صدای در سرمو اوردم بالا
کیهان بود چراغ رو روشن کرد وگفت : بلندشو ببینم قرار بود بریم استخر
- این موقع شب
کیهان : اره من حوس کردم
- زشته کیهان اومد طرفم ولحاف رو کنار زد وبغلم کرد نمی تونستم صدامو بالا ببرم با اخم نگاش می کردم
- کلا حرف منو نادیده می گیری
کیهان : کلا بر عکس میگی عزیزم
از پله ها رفتیم پایین گذاشتم زمین وگفت : برو تا یه چیزی بیارم بخوریم
- تو دیونه ای کیهان
لبخندی زد ورفت طرف آشپزخونه منم رفتم پایین پرده های پنجره رو کشیدم دربیرونی قفل بود کلا اینجا همه چیزش قشنگ بود
- نترس دوربین نداره
برگشتم کیهان رو نگاه کردم میوه وتنقلات اورده بود
- اینا رو چرا آوردی
کیهان : بعد از شنا گشنمون میشه تو هم منو سیر نمی کنی
متعجب نگاش کردم پیرهنشو در اورد
- جلو من لخت نشی هان
خندید وگفت : چته بابا نمی خوام بخورمت من
رفت تو رختکن یه شلوارک پوشیده بودرفت لبه ای استخروشیرجه رفت زیر آب رفتم لب استخر ونگاش کردم چه راحت شنا می کرد با فاصله ازم از زیر آب در اومد ولبخند زد
- کوفتت بشه کیهان
خندید وگفت : بیا عمقش کمه
- مگه دیونم
کیهان : بهت فرصت میدم یا خودت میای یا میام به زور می برمت
خندیدم وبی خیال نشستم رو صندلی ونگاش می کردم چه راحت شنا می کرد هیچ وقت یاد ندارم حتا دریا رفته باشیم خنده دار بود استخرم که نداشتیم رودخونه هم نرفتیم پس چطور شنا یاد می گرفتم ؟!
ماه وش:
بعد از شام کیهان رفت بالا گفت کار داره باید کاراشو انجام بده خدا رو شکر بی خیال شنا شد با مستانه ظرف ها رو شستیم وبعدم رفتیم بالا که لباسهام رو مرتب کنم مستانه کلا خوش لباس بود ازش خواستم از لباسها برداره اونم بدون تعارف برداشت دقیقا همونا که کیهان دوست داشت کارمون که تموم شد رفتیم پایین اون رفت اتاقش منم برای کیهان قهوه درست کردم ورفتم بالا بردم تو اتاقش در رو که باز کردم نیم نگاهی بهم انداخت انقدر جدی بود موقع کارش ازش می ترسیدم قهوه رو گذاشتم رو میز
کیهان : بردار عزیزم بزار یه جا دیگه می ریزه رو نقشه
قهوه روبرداشتم گذاشتم رو میزی که بین مبل ها بود
یواشکی رفتم بیرون ورفتم تو اتاقم آماده ای خواب شد لبخندی زدم وچشام رو بستم با صدای در سرمو اوردم بالا
کیهان بود چراغ رو روشن کرد وگفت : بلندشو ببینم قرار بود بریم استخر
- این موقع شب
کیهان : اره من حوس کردم
- زشته کیهان اومد طرفم ولحاف رو کنار زد وبغلم کرد نمی تونستم صدامو بالا ببرم با اخم نگاش می کردم
- کلا حرف منو نادیده می گیری
کیهان : کلا بر عکس میگی عزیزم
از پله ها رفتیم پایین گذاشتم زمین وگفت : برو تا یه چیزی بیارم بخوریم
- تو دیونه ای کیهان
لبخندی زد ورفت طرف آشپزخونه منم رفتم پایین پرده های پنجره رو کشیدم دربیرونی قفل بود کلا اینجا همه چیزش قشنگ بود
- نترس دوربین نداره
برگشتم کیهان رو نگاه کردم میوه وتنقلات اورده بود
- اینا رو چرا آوردی
کیهان : بعد از شنا گشنمون میشه تو هم منو سیر نمی کنی
متعجب نگاش کردم پیرهنشو در اورد
- جلو من لخت نشی هان
خندید وگفت : چته بابا نمی خوام بخورمت من
رفت تو رختکن یه شلوارک پوشیده بودرفت لبه ای استخروشیرجه رفت زیر آب رفتم لب استخر ونگاش کردم چه راحت شنا می کرد با فاصله ازم از زیر آب در اومد ولبخند زد
- کوفتت بشه کیهان
خندید وگفت : بیا عمقش کمه
- مگه دیونم
کیهان : بهت فرصت میدم یا خودت میای یا میام به زور می برمت
خندیدم وبی خیال نشستم رو صندلی ونگاش می کردم چه راحت شنا می کرد هیچ وقت یاد ندارم حتا دریا رفته باشیم خنده دار بود استخرم که نداشتیم رودخونه هم نرفتیم پس چطور شنا یاد می گرفتم ؟!
۱۱.۹k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.